ساعت زندگی
صدایش آشناست ولی مفهومش نا آشناست
با هرصدا یک ثانیه با هرثانیه یک صدا
این قانون، دائم درحال تکرارشدن است:
تیک، تاک، تیک، تاک،…
بعد ازثانیه ها یک دقیقه، بعد از دقیقه ها یک ساعت، بعد از ساعت ها یک روز، بعد از روزها یک ماه، بعد از ماه ها یک سال، بعد از سال ها یک عمر و بعد از یک عمر …
کارش گذشتن است. گذشتن ازناخوشی تا خوشی، ازفقر تا غنا، ازسختی تا آسانی، ازجوانی تا پیری، از خواب تا بیداری و از هر آنچه باید گذشت.
می گذرد زیرا که این جایگاه ها در زندگی لحظه ای است و می گذرد زیرا که ممکن است هر لحظه زندگی به کام شما تلخ یا شیرین شود.
برای هزاران بار به ساعتی می نگرم که همان ساعت زندگی است. ساعتی که هر لحظه در حال چرخیدن است و هر لحظه در حال شتاب گرفتن. ساعتی که سرزنش و ملامت در آن دیده نمی شود، همان طور که خطا و اشتباهی در آن دیده نمی شود و آنچه دیده می شود قانونی است که دائم در حال تکرار شدن است:
تولد، مرگ، تولد، مرگ،…
حدیث
السلام علیک یا أبا صالح المهدی
صبحی دگر می آید ای شب زنده داران
از قله های پر غبار روزگاران
از بیکران سبز اقیانوس غیبت
می آید او تا ساحل چشم انتظاران
آید به گوش از آسمان اینست مهدی!
خیزد خروش از تشنگان اینست باران!
از بیشه زارِ عطرهای تازه آید
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آیینه آیین حق ای صبح موعود!
ماییم سیمای تو را آیینه داران
دیگر قرار بی تو ماندن نیست در دل
کی می شود روشن به رویت چشم یاران
درد دل با امام علی علیه السلام
دل تاریخ برای تو تنگ است؛ برای تو که تاریخ را شرمنده صبر و سکوت غریبانه ات کردی، برای تو که سیمای شفّاف عدالت را هنوز هم پس از چهارده قرن فاصله، برایمان تازه و زیبا و روشن تصویر میکنی و ذوالفقار حق مدارت را در امتداد مسیر وحی و حقیقت به چرخش میآوری تا کوردلان خفته را از خواب شوم شیطانی برهانی. آن هنگام که چشم گشودی، نخلستان هایی بیشمار به بار نشستند و گندمزارها در وسعتی بیکرانه به سمت نور قد کشیدند. بهار، رنگ لبخند تو است که بر پیکر درختان جاری شد. تو آمدی و اینگونه، قطورترین کتاب عدالت و آزادگی با سرانگشتان روشن تو ورق خورد.
تربیت نفس
پسرم! همانا تو را به ترس از خدا سفارش می کنم که پیوسته در فرمان او باشی و دلت را با یاد خدا زنده کنی و به ریـسمان او چنگ زنـی؛ چه وسیله ای مطمئن تر از رابطه تو با خداست، اگر سر رشته ی این ارتباط را در دست گیری ؟!
دلت را با پذیرفتن نصیحتِ نیکو زنده کن، با بی اعتنائـی به حرام هوای نفس را بمیـران، جان را با یقین نیرومند کن و با نور حکمت به آن نورانیت بـبخش. دلت را با یاد مرگ آرام کن و به نابودی از او اعتراف بگـیر و همچنین با بررسی تحولات دنـیا به او آگاهی بـبخش؛ از دگرگونـی های روزگار و زشتی های گردش شب و روز او را بترسان، تاریخ گذشتگان را به او عرضه کن و آنچه بر سر پیشینـیان آمده است به یادش بیـاور.
در دیار و آثارِ ویرانِ کسانی که پیش از تو رفتـه اند گردش کرده و اندیشه کن که آنـها چه کردند؟! از کجا کوچ کرده و در کـجا فرود آمدند؟! از جمع دوستـان جدا و به دیار غربت سفر کردند. جایـگاه آینده را آباد کن، آخرت را به دنـیا نـفروش و آنچه نمی دانـی نـگو. آنچه بر تو لازم نیست به زبان نیاور و در راهی که از گمراهی اش می ترسی قدم نـگذار؛ چرا که خودداری به هنـگام سرگردانی و گمراهی بهتـر از سقوط در تباهـی هاست.
———————————
ترجمه نامه 31 نهج البلاغـه ، با کمی تصرف.