برگی از دفتر مظلومیت
28 تیر 1393
برگی دیگر از دفتر مظلومیت علی!
این علی است. باز هم از مظلومیت خود می گوید. از نامردانی می گوید که در حساس ترین لحظات او را تنها می گذارند.
علی جان! از ناجوان مردی کوفیان بگو تا برایم درس عبرتی شود. نمی خواهم مولایم را در کشاکش بلا تنها بگذارم.
علی جان، بگو! دوست دارم چاهی باشم که تو فریاد غم آلود بی کسی ات را در دلم نجوا کنی که: «وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید هوا گرم است. آنگاه که در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید هوا خیلی سرد است. ای مردم نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد! دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینه ام از خشم شما مالامال است. کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانیدید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید».