وقتی نیستی.....
25 خرداد 1400
مانده ام تنها میان شعر,وقتی نیستی
شعله می افتد به جان شعر وقتی نیستی
ساده می گویم که حرف چشمهایت یک به یک
می شود ورد زبان شعر وقتی نیستی
در پی رد نفسهای پر از عطر سکوت
می رود تاب و توان شعر وقتی نیستی
قطره قطره غربت و هجران و عطر انتظار
می چکد از آسمان شعر وقتی نیستی
عالم و آدم پریشان قدمهای تواند
گشته شهری جان فشان شعر وقتی نیستی
جمعه هاپشت سرهم گوشه ی تقویم ها
گشته عمری همزبان شعر وقتی نیستی
کوچه ی بی انتهای شهر بین طعنه ها
باز می افتد به جان شعر وقتی نیستی
از میان ندبه ها برگرد و حالم را بپرس
مانده ام تنهامیان شعر وقتی نیستی