بفرما بو كن و برو به بهشت!
و النّباء العظیم
و او خبر بزرگ است.
{عمَّ یتسائَلون*عن النّباءِ العَظیم}/۱و۲نباء
ابن نباته می گوید:
مردم هرچه سعی كردند كه نور علی را خاموش كنند، نشد؛ بلکه یك صیحه به صیحۀ قیامت اضافه شد!
قیامت صیحه اش خیلی بزرگ است!
در قیامت صداها، جمالها و جلالها هست! قیامت عجیب است؛ بهشت و جهنّم دارد!
اینکه یك صیحه بر صیحۀ قیامت اضافه شد، یعنی وقتی علی را در میان مردم معرفی كردند، همان مُنکرها مدام خواستند مخفی كنند، ولی مکرّر خودش آمد و ظاهر شد و تمام عالَم را از بهشت و جهنّم پُر كرد. او بهشت مؤمنین و محبّین است و جهنّم كافرین و مشركین.
او دو دست دارد، یك دستش آتش است و یك دستش گل؛
به مؤمنین می گوید: “بوی گل می دهد؛ بفرما بو كن و برو به بهشت!”
و به آن آتش می گوید: “ای جهنّم، او را دربربگیر!”
امیرالمؤمنین قسمت كنندۀ بهشت و جهنّم است.
بارالها! بارانى پر بار بر ما بفرست
بارالها! بارانى پر بار بر ما بفرست
اللَّهُمَّ فَاسْقِنَا غَيْثَکَ وَلاَ تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِينَ، وَلاَ تُهْلِکْنَا بِالسِّنِينَ وَلاَ تُؤَاخِذْنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا; يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
بار خدايا ! بارانت را بر ما فرو فرست، ما را سيراب کن، از درگاهت مأيوس برمگردان، و با خشکسالى و قحطى ما را هلاک مکن، و به اعمال ناشايسته اى که بى خردانِ ما انجام داده اند، ما را مؤاخذه مفرما، اى ارحم الراحمين !»
خطبه143
طمع حلوا
طمع کار همواره زبون و خوار است.
نهج البلاغه / حکمت226
روزی شیخ الشیوخ شبلی در مسجدی رفت تا دو رکعت نماز کند و زمانی را بیاساید. اندر آن مسجد، کودکان به تعلیم مشغول بودند و وقت نان خوردن کودکان بود.
دو کودک نزدیک شبلی نشسته بودند: یکی پسر توانگری بود و دیگر پسر درویشی. در زنبیل این پسر منعم پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر درویش نان خشک بود. پسر درویش پاره ای حلوا خواست.
پسر منعم او را گفت: “اگر خواهی که پاره ای حلوا به تو دهم، تو سگ من باش.” و او گفت: “من سگ توام.” پسر منعم گفت: “پس بانگ سگ کن.” آن بیچاره بکرد و پاره ای حلوا بگرفت. بار دیگر بکرد و پاره ای حلوای دیگر بستد.
شبلی در ایشان می نگریست و می گریست. مریدان پرسیدند: “ای شیخ چه شد که گریان شدی؟” گفت: “نگه کنید که قانع بودن و حریص بودن به مردم چه رساند!
اگر آن کودک بدان نان تهی قناعت می کرد و طمع از حلوای او برمی داشت سگِ هم چون خودی نمی گشت.”
منبع :عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر- قابوسنامه – ص 328 و329
غلبه تقدیر خدا بر تدبیر انسان
غلبه تقدیر خدا بر تدبیر انسان
◽️يَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِيرِ، حَتَّى تَكُونَ الاْفَةُ فِي التَّدْبِيرِ
«مقدرات بر تقدير و تدبير (ما) غلبه مى كند تا آن جا كه (گاه) آفت به سبب تدبير (انسان) به وجود مى آيد»
پیام اول: هنگامى كه مى بينيم براى انجام كارى نقشه هاى فراوان مى كشيم، مشورت بسيار و مديريت كافى مى كنيم ولى به آن نمى رسيم آگاه مى شويم كه پشت اين دستگاه خلقت، دست باعظمتى است كه چرخه جهان را مى چرخاند
پیام دوم: پيام توكل بر خداست و آن اين كه تنها به تقدير و تدبير و قوت فكر خود اعتماد نكنيم بلكه در همه چيز و در هر كار توجه به مسبب الاسباب داشته باشيم و از او مدد بخواهيم و كمك بگيريم.
پیام سوم: مبادا غرور، ما را بگيرد و از خدا غافل شويم. چراكه گاه مى بينيم همه اسباب فراهم است ولى كارى از پيش نمى رود. يعنى مقدرات طرح ديگرى براى ما ريخته و تلاش هاى ما دربرابر تقدير الهى همچون نقش بر آب است.
نهج البلاغه /حکمت 459
بی وفاییهای دنیا
▫️الدَّهْرُ یُخْلِقُ الاَْبْدَانَ، وَیُجَدِّدُ الاْمَالَ، وَیُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ، وَیُبَاعِدُ الاُْمْنِیَّةَ: مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ، وَمَنْ فَاتَهُ تَعِبَ
روزگار، بدن ها را کهنه و آرزوها را نو می سازد مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور می کندکسی که به مواهب آن برسد سخت خسته می شود و کسی که به آن نرسد رنج می برد
حکمت_72