برگی از دفتر مظلومیت
برگی دیگر از دفتر مظلومیت علی!
این علی است. باز هم از مظلومیت خود می گوید. از نامردانی می گوید که در حساس ترین لحظات او را تنها می گذارند.
علی جان! از ناجوان مردی کوفیان بگو تا برایم درس عبرتی شود. نمی خواهم مولایم را در کشاکش بلا تنها بگذارم.
علی جان، بگو! دوست دارم چاهی باشم که تو فریاد غم آلود بی کسی ات را در دلم نجوا کنی که: «وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید هوا گرم است. آنگاه که در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید هوا خیلی سرد است. ای مردم نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد! دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینه ام از خشم شما مالامال است. کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانیدید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید».
حجاب یعنی:
حجاب یعنی :
تاج بندگی …
حجاب یعنی :
برای وجود خودت ارزش قائلی …
حجاب یعنی :
دور خودت خط قرمز کشیده و حریم گذاشته ای …
حجاب یعنی :
عاشقی و به ندای پروردگارت گوش میدی …
حجاب یعنی :
نمی خوای کسی ارامشت رو بر هم بزنه و سکوتت رو بشکنه.
روز ملی حجاب و عفاف بر خواهران گرامی مبارک
طعم شیرین روزه
گرسنگی و تشنگی، هیچ کدام مأموریت انسان در رمضان نیست؛ ماه رمضان، ماه جهاد است؛ جهاد اکبر که در آن باید با شمشیر صبر به میدان رفت.
ماه رمضان، بهار آشنایی است؛ بهار دوستی که سر زده است دوباره؛ فرصتی که می شود همه استعدادهای عرفانی را کشف کرد؛ بهاری که می شود در آن، زندگی را دوباره از سر گرفت و زندگی را نه از کرختی بیدار شدن پس از طلوع آفتاب زندگی را نه با قرآن های روی تاقچه یا کنار اسفند برای بدرقه یا استقبال، بلکه زندگی را با قرآن هایی در دل، قرآن هایی زیر لب، قرآن هایی که در ثانیه هامان تزریق می شوند، از سر بگیریم!
سفره های افطار و نان کنجدی، کاسه دلت را بردار و بیا، سمت قبله خدا نور پخش می کنند. در صفِ تازه شدن نمی ایستی، در صف زندگی با شروعی دوباره، با بوی نان تازه؟! دیر می شود، باید هر روز پیش از اذان بلند شد وگرنه تا غروب، دلت هوایی سر خوشی های تکرارناپذیر می شود.
اولش سخت است، درست، ولی وقتی به این بهار عادت کنی، می خواهی تمام سالت بهار رمضان شود. این بهار با همه بهارها فرق می کند. نمی خواهی بر کوه برفی دلت بتابی تا آب شود؟
نمی خواهی راهی برای دریاچه اشک، روی صورت خشکت باز کنی؟
نمی خواهی دعا توی دست هایت، جوانه بزند؛ جوانه هایی که تا آسمان قد خواهند کشید؟!
نمی خواهی زمزمه قرآن از شاخه های عرفانی لبانت جاری شود؟
این یک شروع تازه است؛ فرصتی شبیه صبح که خداوند به انسان می بخشد؛ فرصتی به نام رمضان؛ بهاری که با همه بهارها فرق می کند.
طعم شیرین گرسنگی! زبانه بکش ای صبر از دل تشنگی!
در آغوش بگیر لب های خشکیده را، بدن های تفتیده را، نگاه های غریب را.
مهمان نوازی کن ای صبر! غذا و ذکر بیاور، آب بیاور و مرا جرعه ای نیایش بنوشان!
محمدعلی کعبی
قبله گلها
می آید آنکه دلش با ماست
دنیا به خاطر او برپاست
آن کس که قامت رعنایش
قد قامت همه گل هاست
یک بی نهایت بی تفسیر
یک بی شباهت بی همتاست
اینجا و هرچه به هر جا هست
با یک اشاره او زیباست
پایان این شب بی مهری
حبل المتین جهان آراست
می آید آن که به شهر عشق
از عاشقان جهان پیماست
نامش همیشه و تا تاریخ
شورآفرین و امید افزاست
سروده : مهدی تقی نژاد
السلام علیک یا صاحب الزمان
سلام ای مولای غربت تبعیدشده به صفحات آخر تاریخ و دنیا…
سلام ای مولای زندانی شده ی گناهان منه گناه پیشه…
سلام ای عشق….
سلام برتو هنگامی که چشمان زیبایت را به روی نامهربانی های من باز میکنی…
و آفتاب از شوق چشمان تو که باز میشوند طلوع میکند…
سلام برتو هنگامی که با قامت دلربایت به نماز می ایستی مولای من…
سلام برتو هنگامی که مینشینی؛به رکوع میروی ،سجده میکنی…
سلام بر تو مولای من هنگامی که قرآن میخوانی و تفسیر میکنی…
سلام برتو وقتی خودت برای ظهورت دعا میکنی…
سلام برتو وقتی برای منه نالایق استغفار میکنی…
سلام برتو ای کشتی نجات عالم… ای آرامش اهل زمین… سلام مولای من…سلام…
لایق نیستم بگویم اما…جوانم وآرزو برجوانان….
انا ولی لک…بری من عدوک…
مولای مهربانم …انا ولی لک…بابی انت وامی و نفسی لک الوقاء ولحمی…
مولاجان پدرومادرم که از همه عزیزترند برایم و جان ناقابلم به فدایت و بلاگردانت..
دوستت دارم…دوستت دارم…دوستت دارم…
آری دوستت دارم…
فقط اینکه…مولا… با تمام بدی ام دوستم بدار…هرچنداندک…اما طولانی…طولانی…طولانی…
میدانم که دوستم داری این محبت توست که زنده ام نگاه داشته است میان این همه روزمرگی…
مولاجان…تاکی بیقرار تو باشمو آرامش حضورت را تجربه نکنم…؟
مولا آیا میبینمت؟
مولا…می بینمت؟
میشنوم صدای انالمهدی ات را؟
توراجان مادرت زهرا (س)بگو کی لایق میشوم؟کی؟کی؟
کی آب پاکی رو میریزی رو دستم؟
بیایی وبگویی که میخواهمت…
مولا…کی؟
الی متی احار فیک یا مولای؟تاکی سرگردان تو باشم؟
بیا …بیامهدی شب هجران سحرکن…شب هجران سحر کن…
اللهم انت کشاف الکرب والبلوی…
اغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی
واره سیده یاشدیدالقوی….
واره سیده…
آقای مارو به مانشان بده خداوندا…
نحن عبیدک التائقون الی ولیک…
ما مشتاق دیدارو یاری اش هستیم…خداوندا…اورابرسان.. .برسان…جان عزیزت برسان…