میهمان شهدا
شهیدان خالقی پور
خانواده شهیدان داود، رسول و علیرضا خالقیپور با آنکه سه شهید خود را تقدیم اسلام، نظام و انقلاب کردند ولی هیچگاه خود را طلبکار از نظام و انقلاب ندانستند و حاج محمود پدر این سه شهید سالها مجاهدت کرد.
داود که پسر بزرگ خانواده خالقیپور بود در 22 اسفند ماه سال 62 در عملیات خیبر در جزیره مجنون به فیض شهادت نائل شد، در روزهایی که حاج محمود خالقیپور در لبنان در مبارزه با دشمنان اسلام بود.
رسول و علیرضا که به ترتیب در سالهای 65 و 66 جانباز شده بودند در 5 مرداد ماه سال 67 در آغوش همدیگر و در عملیات دفاع حلقوی(تک حلقوی) در منطقه شلمچه به دیدار داود در بهشت رفتند.
روحشان شاد
شرط شهید شدن، شهید بودن است
زندگی سردار حجازی، تعبیر دقیق جمله حاج قاسم سلیمانیست که گفته بود
“شرط شهید شدن، شهید بودن است".
از بسیج سازندگی، تا فتنه ۸۸، از توانمند سازی سازی حزب الله، تا مبارزه با تکفیریها، از دفاع از یمن، تا آرمان قدس،
هرچه کرد در پازل “شهید بودن” بود؛ خوش به سعادتش!
حیف بود صیاد بمیرد
حیف بود صیاد بمیرد
دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم:
یکی اینکه دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛
شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد.
بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهی شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد.
وقتی این جمله را گفتم، چشمهای شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: انشاءاللَّه خبر من را هم بهتان بدهند!
فاصلهی بین مرگ و زندگی، فاصلهی بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات میکنند؛
هر کسی یک طور؛ بعضیها واقعاً روسفید خدا را ملاقات میکنند، که احمد کاظمی و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند.
▫️بیانات مقام معظم رهبری در مراسم تشییع پیکرهای فرماندهان سپاه ۱۳۸۴/۱۰/۲۱
مراسم مجازی شهردار عشق
مراسم مجازی سالگرد شهادت شهــــــــــید مهدی باکــــــــــری
در هیئت مجازی زینبیه حوزه علمیه الزهراء سلام الله علیها برگزار شد
وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت کشته شده است و می خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!…
برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است. روح شان شاد و راهشان پر رهرو باد..
فاتحه مع الصلوات
رفتگر آن روز محله ما!!!!
رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه، “مهدی باکری” بود…
وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت.
در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست… تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت!
اوایل انقلاب بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است… آقا مهدی، شما اینجا چی کار می کنی؟…
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت… ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟…رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم…
گفت: زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقامهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن،
رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه، “مهدی باکری” بود…
در شهرداری مشغول به كار شد، به جهاد سازندگی رفت و جالب است كه از هیچ كدام حقوق نمی گرفت.
یاد و خاطره سردار شهید مهدی باکری گرامی باد