ساحل سبز امید
زنی که شوهرش مرده بود واز او پسر بچه ای داشت دیگر ازدواج نکرد به این امید که پسرش بزرگ می شود وحامی اوخواهد بود ، اما متوجه شد که آن پسر بچه بسیارنحیف وضعیف است واز بچه های کم سن وسال تر از خودش زمین می خورد .
فهمید که بچه های دیگر پدر را بالای سرشان می بینند وبه اتکای او احساس قدرت می کنند واین بچه چون پدری بالای سرش نمی بیند این گونه رنجور ونحیف مانده است .زن برای حل مشکل نزد نقاشی رفت و به اوگفت تصویر یک پهلوان قدرتمند را بکشد وبازوبند پهلوانی را روی بازویش ترسیم کند .
تابلو را گرفت ودر اتاق نصب کرد وپرده ای روی آن کشید ، پسرش را صدا زد وگفت : می خواهی پدرت را ببینی ؟ پسر با اشتیاق گفت بلی !!!
مادر کم کم پرده را از روی آن شمایل کنار زد وبه تعریف زور وبازو وقدرت پهلوانی پدر مشغول شد هرچه عکس آن پهلوان بیشتر نمودار می شد ، استخوانهای در هم فرورفته ی پسر از هم باز می شد ودر خود احساس قدرت می کرد . وقتی تصویر کاملا از پشت پرده بیرون آمد ؛بچه چنان نیرویی گرفت که از آن پس بچه های بزرگتر از خود را هم به راحتی به زمین می زد .
…شیعه هم در دوران غیبت مثل آن بچه است که پدر را بالای سر خود نمی بیند اگر کسی پیدا شودکه بتواند در توصیف امام حق مطلب را ادا کند ، شیعه چنان زنده می شود وقدرت می گیرد که هیچکس در عالم نمی تواند برابر او بایستد.