سید کریم
20 دی 1391
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفره دستش کریم بود
خورشید بود وماه از او نور می گرفت
تا بود ، آسمان وزمین را رحیم بود
سر می کشید خانه به خانه محله را
این کارهای هر سحر این نسیم بود
آتش زبانه می کشد از دشت سبز او
چون گل فروش کوچه طور کریم بود
این چند روز سایه یثرب بلند شد
چون حال آفتاب مدینه وخیم بود
حقش نبود تیر به تابوت او زدن
این کعبه در عبادت مردم سهیم بود
بی سابقه است حادثه اما جدید نیست
این خانواده غربتشان از قدیم بود
آقا!ببخش قصد جسارت نداشتم
پای درازم از برکات گلیم بود