رفتگر آن روز محله ما!!!!
رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه، “مهدی باکری” بود…
وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت.
در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست… تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت!
اوایل انقلاب بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است… آقا مهدی، شما اینجا چی کار می کنی؟…
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت… ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟…رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم…
گفت: زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقامهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن،
رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه، “مهدی باکری” بود…
در شهرداری مشغول به كار شد، به جهاد سازندگی رفت و جالب است كه از هیچ كدام حقوق نمی گرفت.
یاد و خاطره سردار شهید مهدی باکری گرامی باد
دورهمی رفقای امام زمانی (علیه السلام)
. ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄.
دورهمی رفقای امام زمانی (علیه السلام)
من دلــــم میخواهد…
خانهای داشته باشم پر دوست…
کنج هر دیوارش…
دوستانــــــــم بنشینند آرام…
گـــــــل بگـــو، گـــــــل بشنــــــو…
هر کســــــــی میخواهد…
داخل خــــانــه پرمهر و صفامان گردد
یک سبد بـــوی گــل ســـرخ
به ما هدیه کند…
شـــرط وارد گشـــتن
شستـــــشوی دل ها…
شــرط آن
داشتــن یک دل بی رنـــگ و ریــــــاست…
به درش بــــرگ گلــــــــی میکوبم
روی آن با قلـــــم سبــــز بهار
مینویسم:
ای یــــــار…
خـــانه دوستـــی مـــا اینجـــاست…
زمان:
آخرین لحظات قرن
یکشنبه ۲۴ اسفند ۹۹
ساعت ۱۰ الی ۱۲
مکان:
خــــــــانــــه پـــــــدری
ساختمان سابق
حوزه علمیه الزهـــــرا(س) ارومیه
جنب مسجد اسماعیل بیگ
خوش آمدی، ای امید حیدر و آرزوی مادر!
… آری، درود بر تو، ای بانوی شجاعت و ای زینت پدر!
ای آبروی روی علی، عشق فاطمه!
آری! درود بر تو و بر دست های تو
بر خاک پای تو.
دیدگان خویش را که گشودی، زهره و ناهید در اندرون آبی حیدر و زهرای پاک درخشید و الماس های سیرت و صورت آن دو تابناک، بی دریغ بر همگان تابید.
خوش آمدی، ای امید حیدر و آرزوی مادر!
… و باز امیرالمۆمنین علی علیه السلام، در انتظار پیام آور خورشید ماند؛ برای نامگذاری افلاکی این فرشته آدمیزاده.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که آمد، دختر ماه را به آغوش پرنیانی اش سپردند و باز پیامبر خورشید، در انتظار امین وحی خدا، جبرائیل… .
اهالی آسمان غرق در شور و شعور و پای کوبی اند و به تنزیه و تقدیس پروردگار یاس و آب و آیینه، آسیمه.
جبراییل که بر پیامبر لبخند نازل شد، عرض کرد: نام این زیور حبل المتین را «زینب» بگذار! زینبی که زینت پدر، بهشت مادر، آبی بی کرانِ حسن و شریک غم های حسین است.
پس رسول رحمت خداوند فرمود: «همگان، دختر اقیانوس آرام را رعایت کنند و آبیِ زلال این خدیجه ثانی را بپایند، که او مرهم زخم های خورشید حسین است و آبی عنّابی کربلا». خوش آمدی ای بانوی آیینه، ای سرو سپید، ای پرستار!
تو که آمدی، دل اندوهگین بشیر رحمت، از اندوه زخم های حسین، سرخ بود، امّا آبی شد.
تو که آمدی، عبداللّه جعفر طیّار، در طواف ضریح چشم های تو شفا گرفت.
به شوق حضرت موعود عج
شنیدم کنج غربت گریه کردی
روایت در روایت گریه کردی
مرا در تیرگی هربار دیدی
برای من دورکعت گریه کردی
دل ما شد پریشان در هوایت
هوا خواه نسیم سامرایت
به پا خیز ای بزرگ آفرینش
که برخیزد همه عالم به پایت
یقین دارم که باران خواهد آمد
به استقبال چشمت باید آمد
خوش آن روزی که از دیوار کعبه
ندا آید که مهدی آمد، آمد
تورا حس کرده ایم ای نور مستور
که می تابد به ما گرمایت از دور
اگر در نیمهء شعبان بیایی
جهانم می شود نورٌ علی نور
برای ما نگاهت آفتاب است
چراغان کردن دنیا ثواب است
دعا کردم بیایی زیر باران
دعا در زیر باران مستجاب است
سیدحمیدرضا برقعی
ما مردِ روزهای عادت و تکراریم ...
ما مردِ روزهای عادت و تکراریم …
آنقدر راحت به نداشتن و نبودن عادت میکنیم، که گاهی حاضریم در همین عادتها بمانیم و جان بدهیم، اما به “رهایی"، فکر نکنیم …
قرنهاست، نیستی و …کسی نیست، تا قلب بشر زیر سایهاش،نفس تازه کند!
چنان به این خفگی عادت کردهایم؛ که گویی خِس خِس، عادتِ طبیعیِ قلبهای قحطیزدهمان است.
اوضاع این روزهای جهان، چقدر آشناست!
همانگونه که عادت کردیم بی “عینالحیاه” روی زمین راه برویم و توهمِ “زیستن” را باور کنیم ؛
همانقدر راحت، با ویروسی که تمام دلخوشیهایمان را گرفته نیز، کنار میآییم و زندگی میکنیم…
ما قرنهاست آموختهایم، خود را در گورِ عادتهایمان دفن کنیم، اما به “رهایی” نیندیشیم…!
⁉️ کی فکرش رو میکرد زمانی به ندیدن طولانی مدت عزیزانمون عادت کنیم؟ کی فکرش رو میکرد ماسک زدن تو محیط بیرون از خونه اجباری بشه؟ فکرش رو نمیکردیم اما حالا بهش عادت کردیم!!
به خونهنشینی، دوری، کار با شرایط و ضوابط خاص… ما حتی به شنیدن خبر روزانه تعداد فوتیهای #کرونا هم عادت کردیم! شاید برای ادامه زندگی تو این دنیا، عادت کردن به شرایط لازم باشه اما…
ای کاش اینبار عادت نمیکردیم. کاش این بلا همون بلایی بود که بیتاب و بیقرارمون میکرد و باعث میشد تا همونطور که مولامون، امام زمان یادمون دادند، به درگاه خدا شکایت کنیم:
اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبته ولینا…
اما انگار مشکل از جای دیگهای شروع شده؛ انگار سالها قبل از کرونا، به نبودن امام زمان عادت کرده بودیم که امروز به این همه مشکل و گرفتاری عادت کردیم.
این روزها بیشتر از همیشه به این فکر میکنم که واقعا دیگه چی باید بشه که ما به اضطرار نبودن امام زمان برسیم؟
دیگه باید به کدوم اتفاق، کدوم بلا یا کدوم گرفتاری مبتلا بشیم که به خودمون بیایم؟
*استاد شجاعی
اللهم عجل لولیک الفرج