منم سربازت میشم....
ای بر لب تو زمزمۀ ماه محرّم
بنهاده سر از شوق به درگاه محرّم
از حنجر گلگون شهیدان خدایی است
پیغام تو را: گم نکنی راه محـرّم
بر گنبد افلاک ملک برد و برافراشت
پرچم ز کف قائد خونخواه محرّم
با فوج ملک همدل و همراه و هم آواز
شد خیل عزادار دل آگاه محــرّم
این قافله در قافله آتشکده دل هاست
افروخته از غصّۀ جانکاه محرّم
در خشک و تر عالم و آدم زند آتش
گر شعله کشد از سر نی آه محرّم
جز غنچۀ لب های علی اصغر گلپوش
بر خنده نشد باز لبی گاه محرّم
ما خیل گدایان سر کوی حسینیم
باشد نظر لطف کند شاه محرّم
«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ»
(سوره مبارکه آل عمران/آیه61)
اى محمد «ص» پس هر انكو احتجاج* با تو كرد از بىتميزى يا لجاج
گفت عيسى را كه او ابن اللّهست * گويد اين كز راه دانش گمره است
بعد از آن كآمد ترا از حق تمام * علم و برهان از حقايق در مقام
يافتى كه حق بود پاك از ولد * بوده ز او عيسى رسولى معتمد
گو بپاييد اى نصارى نك براست * تا بخوانيم آنكه را خلّاق ماست
از زنان ما و فرزندانمان * هم شما آريد فرزند و زنان
نفسهاى ما كه هم جان و تنيم * در ظهور از نور واحد روشنيم
هم شما گر يك تنيد از نفسها * تا كه حق با ما بود يا با شما
اى موحد هيچ اگر باشى بهوش * نيك درياب آنچه بشنيدى بگوش
من نگويم فاش كو سربسته گفت * كى مقيد يابد آن كان رسته گفت
اين كنايت ابلغ از تصريح بود * ليك سامع غافل از توضيح بود
نشنود گر هر چه را گويى بجاش * حرف اگر سربسته باشد ور كه فاش
بگذر از اين گفت حيدر با من است * حق بود با هر كه صادق در فن است
هست با من آدم و نوح و ذبيح * در گواهى هم كليم و هم مسيح
جمله حق بودند و حق يار من است * شش تو بينى روح واحد بىتن است
ظاهرش تنهاى پاك انبياست * باطن او يك حقيقت در ولاست
وان حقيقت عين وحدانيت است * با خلايق هر زمان هم صورتست
آمدم من با على و ابناى خويش * هم شما آييد با تنهاى خويش
تا ز حق جوييم در حجت فروغ * راستيها ظاهر آيد از دروغ
لعنت از حق تا رسد بر كاذبين * كاذب آن كو آورد ناحق بدين
گفت اسقف گر كنند ايشان دعا * يك نفر باقى نمىماند ز ما
بل نماند يك نصارى در جهان * از رجال و از نساء پير و جوان
صلح پس كردند با اسلاميان * زانكه ميديدند در زارى زيان
نيست ما را اندر اين زارى فلاح * نيست جز در صلحمان خير و صلاح
مر خدايى را نباشد كس سزا * جز خدايى كه جز او نبود خدا
غدیر، پیام رهایی است؛
پیام گسیختن زنجیرهای بسته بر پای بشر، پیام تداوم
پیامبری است با همه آرمان های بلندش.
غدیر، ادامه بعثت است برای شکستن بت های فکر و
دل، برای عبور از خودپرستی به خداپرستی، برای بیرون آمدن از
اسارت خویش و رسیدن به آزادگی حقیقی که در سایه عبودیت حاصل می شود.
غدیر، کمال نبوت است و دنباله خطی که پیامبر ترسیم کرده؛
تا هر چه رنگ و بوی تعصب را بشوید و هرچه دیوار تبعیض را بکوبد.
غدیر، اتمام نعمت است و دست خدا بر سر اهالی زمین تا با
عدالت علوی، باقیمانده رسوم جاهلیت را بشکند، هرزه های شرک
و نفاق را برچیند و خون طاغوت های جدید را بریزد.
غدیر، پایان رسالت است و علی علیه السلام مولا می شود
تا پرچم پیامبر را پس از او به دست بگیرد
و لباس رزم بپوشد برای آزادی بندگان خدا.
جهت مشاهده تصویر در اندازه بزرگ راست کلیک کرده و گزینه view image کلیک کنید.
يك مطلب راجع به غدير عرض كنيم. مسألهى غدير، صرفا يك مسألهاى كه ما جمع شيعه به آن اعتقاد داريم و يك عده از مسلمانها هم به آن اعتقاد ندارند، اين نيست. در نگاه تاريخى به اسلام و در تحليل تاريخى حوادث صدر اسلام، موضوع غدير - يعنى نصب جانشين - يك ضرورتى بود كه اگر آنچنان كه تدبير شده بود - تدبير رحمانى و الهى، و تدبير نبوى - عمل مىشد، بدون ترديد مسير تاريخ بشر عوض مىشد و امروز ما در جايگاه بسيار جلوترى از تاريخ طولانى بشريت قرار داشتيم. اينكه يك مكتب و نظام فراگير نيازهاى زندگى بشر، به وسيلهى پيامبر خاتم در جامعه فرصت پياده شدن پيدا كند، كه اين خود يك معجزهى بزرگ بود، كه پيغمبر توانست اين نظام فكرى و عملى را واقعيت ببخشد و بر روى زمين واقعيت، آن را بنا كند؛ آن هم در دشوارترين جاها. خود اينكه در دشوارترين جاها توانسته اين بنا پياده شود و قرار بگيرد، نشاندهندهى اين بود كه در همهى نقاط زندگى بشر و جغرافياى انسانى آن روز دنيا و بعد از آن، اين بنا قابل تحقق است. اين شكل علمى را در مقام عمل، در دشوارترين صورت، پيغمبر توانست تحقق ببخشد. اگر اين حادثه اتفاق مىافتاد كه حفظ و گسترش كمى و گسترش كيفى در اين موجود خلق شدهى الهى - يعنى جامعهى اسلامى نبوى - مىتوانست به قدر ده، دوازده نسل، پىدرپى حراست و حفاظت بشود، آن وقت مسلم بود كه اين حركت در طول تاريخ بشر، شكستناپذير مىماند. معنايش اين نبود كه بشر، دوران انتظارى نخواهد داشت و خود در طول اين دوازده نسل، به نهايت مطلوب خود خواهد رسيد. اگر آنطورى كه پيغمبر معين كرده بود، اميرالمؤمنين، بعد امام حسن، بعد امام حسين، بعد ائمهى ديگر، يكى پس از ديگرى مىآمدند، باز به گمان بيشتر، بشر نياز به يك دوران انتظار داشت تا بتواند آن جامعهى آرمانى را تحقق ببخشد. اما در آن صورت اگر اين تعاقب معصومين، اين دستهاى امين و كارآمد، مىتوانستند اين حادثهى ايجاد شدهى در واقعيت را حفظ كنند، آن وقت مسير بشر، مسير ديگرى مىشد….