وداع کاروان عاشقان
31 اردیبهشت 1394
لحظه وداع
سیل اشک نمی داد امانم لحظه وداع
این بغض در گلو نداد مهلتم لحظه وداع
چشم بر رخ ماهش به التماس و عجز
می خروشید در طوفان گریه ام لحظه وداع
جانم به لب رسید نیامد سخنی به لب
مهر سکوت بود بر لبم لحظه وداع
خون می جهید ز آتشفشان قلب من
زان داغ می دریدم جامه ام لحظه وداع
می خواستم بگویم ز درد دوریش
گویی سخن نمی رفت به زبانم لحظه وداع
قیامتی که می گویند به روز محشر بینی
به چشم خود نگریستم لحظه وداع
آرام می خرامید و می برد با خودش
در خون نشسته دل بی نصیبم لحظه وداع
شعر از : علی نیکوفر
یا علی بن موسی الرضا (علیه السلام ) ! دلمان را به پنجره ات گره زدیم و داریم می رویم ، دوست داریم تا ما بر می گردیم گره از کار ما و همه دوستانمان باز کنی.
به امید زیارت دوباره