نهضت نهج البلاغه خوانی
زینت اهل بیت باشیم، نه مایه سرافکندگی و خجالت آنها!
تبیین نهضت جهانی نهج البلاغه خوانی
(قسمت اول)
امام صادق علیه السلام فرمودند:
« کونوا لنا زینا و لاتکونوا علینا شینا» یعنی طوری باشید که مایه زینت و افتخار ما بشوید نه عامل سرافکندگی و خجالت ما.
یک شیعه را باید از اعمال و رفتارش شناخت نه از ادعا و شناسنامه اش.اصولا شیعه یعنی «من شایع امامه» کسی که پشت سر امامش حرکت می کند، به او اقتدا می کند و حداکثر شباهت رفتاری را با اودارد.
به دو سه نکته و حکایت جالب در این زمینه از وجود نازنین امام صادق (علیه السلام) دقت بفرمایید:
روزی حضرت یکی از شیعیان خود را در بازار دیدند که ماهی برای خوراک خریده و همینطور دست گرفته و می رود. او را صدا کرده اعتراض نمودند که برادر! چرا مردم را نسبت به ما بدبین می کنی؟ او عرض کرد: آقا مگه من چه کار اشتباهی کردم؟ فرمود: ماهی را دست میگیری و در منظر عمومی میروی در حالی که از نظر عرف متظره زشتی دارد بوی بدی دارد چرا آن را درن کیسه ای نمی گذاری!!2⃣ فرمودند: کسی که در شهری با جمعیت یکصدهزار نفر زندگی کند و در آن شهر یک نفر باتقواتر از او یافت شود، شیعه ما نیست.3⃣ فرمود: «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم » یعنی مردم را از راهی غیر از زبان و سخن مکتب ما دعوت کنید.
حکایت: حضرت امام خمینی روحی له الفدا در جوانی با مرحوم شیخ عباس قمی_ صاحب مفاتیح الجنان_ رفاقت داشتند. یکبار در ایام تعطیلات حوزه به قصد پابوس امام رضا علیه السلام عازم مشهد مقدس میشوند و یک هفته مهمان منزل مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی میگردند.بعد از پایان سفر مرحوم قمی با گاراژ _پایانه_ تماس می گیرند و دو صندلی پشت راننده را برای مهمانان ارزشمند خود رزرو می کنند. خلاصه اواخر شب این دو بزرگوار سوار اتوبوس می شوند به قصد قم. راننده اتوبوس فردی بی معرفت و بی ادب بوده و از حضور دو روحانی ابراز ناراحتی میکرده و متلک و….
در جاده پس از ساعتی دور شدن از مشهد لاستیک اتوبوس میترکد و به اصطلاح پنچر میشود. راننده هم فرصت را غنیمت میشمارد و شروع می کند به غرزدن که گفتم این آخوندها قدمشان شگون ندارد و…
همه را پیاده میکند و چرخ را عوض می کند و مجدد راه میافتد. در اولین قهوه خانه بین راهی به بهانه اینکه اعصابم خراب شده و باید نفسی چاق کنم مردم را پیاده می کند. امام و شیخ عباس داخل اتوبوس می نشینند ولی راننده بی صفا می آید و با طعنهمی گوید: پیاده شوید چون ساک و و سایل مردم داخل ماشین است!!
آن دو بزرگوار پیاده میشوند وکنج خلوتی پیدا می کنند و مشغول حرف زدن می شوند. راننده یواشکی مردم را سوار می کند و اتوبوس را روشن می کند و میرود و دو عالم را در بیابان و نیمه شب در قهوه خانه آن دوران رها می کند.
از قضا قهوه چی شاگردی مومن و باصفا داشته است وقتی متوجه ماجرا میشود میگوید: شان شما اجل از این است که کنار جاده بایستید و ماشین بگیرید . اینکار را به من بسپارید آنها هم تشکر می کنند و منتظر می مانند. تا نیمه شب هر ماشینی می آمده یا مسیرش سمت تهران به قم نبوده، یا جا نداشته و یا آخوند سوار نمیکرده!
بالاخره نصف شب اتوبوسی با یک صندلی خالی می آید و شیخ عباس با هر ترفندی که بوده امام را راضی میکند که ایشان سوار شوند و تشریف ببرند! خودش می ماند و شب و بیابان…
مدتی بعد یک تانکر گازوئیل برای رفع خستگی توقف می کند. راننده و شاگرد راننده هر دو ارمنی بودند. شاگرد قهوهچی وقتی متوجه میشود طرف مسیرش همدان است از او خواهش می کند که شیخ را ببرد و حداقل تا دوراهی تهران_همدان برساند. ارمنی قبول می کند وقتی شاگرد قهوه چی با خجالت مطلب را به شیخ منتقل می کند او با کمال ادب میگوید: من هم از شما ممنونم و هم از این آقا که لطف می کنند و مرا می رسانند…
ادامه دارد…
? حمیدرضا مهدوی ارفع/نهضت نهج البلاغه خوانی