موعود معهود
بنام او
به یاد او
برای او
نفسم سنگین ، بغضم آشکار در حسرت نگاهی که نگاهم را از سیاهی شب رها کند چه شبها که رفیقم فانوس بود وغم خوارم اشک .وجودم امید بود ولبانم زمزمه اللهم عجل لولیک الفرج .
می دانستم فراموش نمی کنی نگاه هایی را که در هیاهوی شب می خواستند یاد تو را از من پاک کنند . ولی من فانوس به دست در انتظار ساحل دیدار نشسته ام اما نمی دانم فروغ فانوسم اندک است یا انتظار چشمانم را نمی پسندی . گرمای دستانم اندک است یا تپش قلبم که به امید آمدنت می تپد نمی پسندی . نمی دانم شاید از مردمان این شهر دلگیری ……
چه بگویم شرمسارم از این دنیای نفسانی . اینجا انگار غریبه اند با تو . اینجا انگار تنها یاد تو قاب عکسی است در خلوت دیوارها ، واز یاد برده اند نفسی را که جهان با وجود او زنده است چه بگویم شرمسارم ، شرمسار از این که دشمنانت آمدنت را باور دارند لیک گمراهان در پی علت آمدنت بهانه تراشی می کنند . دشمنانت در خانه خدا شمشیر تیز کرده اند چه بگویم که گمرااهان به آمدنت شک دارند .
بار الهی این چه ننگی است که اصل خویش را گم کرده اند مهدی جان من فانوسم را همچنان محکم و فروزان تر از همیشه در کنار ساحل انتظار روشن نگه می دارم وبه دور دست ها خیره می شوم وباور دارم آمدنت نزدیک است نزدیکتر از همیشه.