مراقبت و تحوّل درونی/دخل و خرج
مراقبت و تحوّل درونی/دخل و خرج
طفل دو جنبه دارد. انسان باید هر دو جنبه راملاحظه کند. ممکن است چیزی برای یک جنبه طفل خوب باشد و برای جنبه دیگر طفل خوب نباشد. مثلاً اگر طفلی هم به ناراحتی کبد، هم به ناراحتی معده مبتلا شده باشد، مداوای چنین طفلی مشکل است. طبیب گاهی حیران می شود که چه کار کند، چون داروهایی که برای کبد خوب است برای معده بد است، داروهایی که برای معده خوب است، برای کبد بد است. طبیب در اینجا خیلی مشکل می تواند انتخاب کند، اما اگر فقط درد معده بود راحت بود، اگر درد کبد به تنهایی بود، راحت بود.
در تربیت هم اگر طفل فقط جنبه شیطانی داشت، انسان از راه ترساندن و تهدید کردن و دستگیری وارد می شد و این را کنترل می کرد. اگر هم تنها جنبه فرشتگی و مَلَکی داشت، او را تشویق و ترغیب می کرد و کافی بود. اما مشکل این است که این طفل هم فرشته است، هم شیطان؛ و باید با انسان دو شخصیتی مدارا کرد. اگر انسان توانست شخصیت فرشته ای طفل را به دست بگیرد،کارش راحت تر می شود، چون در این حالت هر چه آرام آرام پیش می رود، طفل احترام پذیرتر می شود، و تذکر که می خواهید به او بدهید، با اشاره های لطیف هم می توانید به او بدهید. یک برخورد کوچک، یک سر درد مختصر او را بیدار می کند و برایش کافی است.
انبیاء اینطور تربیت می کنند، فرزند را چنان پاک و بی آلایش و متوجه بار می آورند که حرف اول لازم نیست به دوم برسد. خودش اشاره را هم متوجه می شود. و دل نوعی است که فرزند، خودش را اداره می کند. تربیت شده های انبیاء به اینجا می رسند که خودشان، خودشان را حساب می کنند: «حاسِبُوا قَبل أن تُحاسِبُوا» خودتان را حساب کنید، قبل از اینکه از شما حساب بخواهند.
برنامه محاسبه و مراقبه دارند. شاگردان انبیاء شب، قبل از اینکه بخوابند، حساب کار و روزشان را می کنند. آنچه را که خدمتی، توفیقی، عبادتی، بوده از خدا می دانند، و از خدا تشکر می کنند، خدا را بر اینکه موفقشان نموده که صبری، حوصله ای، حلمی کرده باشند، نصیحتی، خدمتی، احسانی، صدقه ای، دستگیری، یتیم نوازی کرده باشند شکر می کنند و همه ی آنها را از خدا می شمارند. و از آن طرف اگر خطایی، غفلتی، تعدی و بی اعتنایی و هر گونه تجاوزی به حقوق کوچکتر و یا مساوی و یا بزرگ تر از خودشان کرده اند، اینها را هم به خاطر می آورند و از خدا طلب عفو و بخشش دارند. سعی می کنند اگر حقوق مردم ضایع شده، همان روز حلال بودی بطلبند و طرف را راضی کنند، نمی گذارند گناه یک روز به روز دیگر بکشد.
مثل خود شما که مخارج دستتان است، سیاهه می کنید و آخر شب، دخل و خرجتان را رسیدگی می کنید و سعی می کنید که دخلتان به خرجتان بخورد. اگر امروز یک مقدار زیادی خرج شده، فردا یک مقدار صرفه جویی می کنید تا گرفتار قرض نشوید.
عمر انسان و عباداتی که انسان انجام می دهد، «دخل» انسان است. غذایی که می خورد، از رحمت های خدا که استفاده می کند، وقتش را که به کار می برد، «خرج» کرده است. بعد نگاه می کند، می بیند یک روز خرج کرده به جای اینکه دخلی داشته باشد، ضرر داشته است. ناراحت می شود.
طفل وقتی به اینجا رسید که خودش مراقب خودش باشد و حساب خودش را خودش انجام دهد، خیلی کارهایش آسان می شود. طبیعتش و فکرش، بر می گردد به اینکه از خودش خارج بشود. حتی راه دیگران را هم می خواهد ببندد. این دیگر امر به معروف و نهی از منکر که می کند، خدمتی است که می خواهد به دیگران کند. وقتی خود طفل مواظب خودش است و حالت مراقبه پیدا کرده، مادر دیگر خاطرش آسوده می شود. پدر می گوید من دیگر فکرم از این یکی آسوده است، الحمدلله سرش به کار خودش است و خودش در فکر است که مثلاً اگر خطایی هم کرده بیاید بگوید من اینجا اشتباه کردم، ببخشید. آن وقت مادر و پدر، دور و نزدیک مواظبش هستند که حالا که بارش بسته و دارد به سلامت در راه خدا حرکت می کند، یک اتفاق نیفتد. این فردی است که عقلش بر نفسش غالب شده و فهمش رو آمده است. مثل کشوری که مؤمنش بر فاسقش حاکم بشود، امامش بر شاهش غالب شود، این می شود انقلابی. بچّه انقلابی، بچّه ای است که نور عقل و فهمی که خدا به او داده بر خودخواهی، نفسانیّت، غرور و خودپسندی او غالب شود. یا در یک کلام، امام باطنی او، که نور عقل او باشد، بر شیطان باطنی و شاه باطنی او که خودخواهی و خودپسندی و نفسانیّت اوست، غالب شده باشد. یعنی در درونش بیست و دوم بهمن پیدا شده باشد. پاسبان های نفس را قلب و عقل تصرف کرده باشند، ارتش و نیروهای مسلح نفس را، عقل تسلیم خودش کرده باشد و اینها اعلام وابستگی به عقل کرده باشند. همانطوری که امام در داخل کشور موعظه کرد و موعظه کرد و موعظه کرد تا مردم را از خواب بیدار کرد، جوان ها و خانواده ها را از کارهای نفسانی و خودپسندی نجات داد، تا اینها دست در دست هم دادند، شاه را بیرون کردند و این نیروهای مسلح را تابع خودشان کردند. در وجود انسان هم اگر چنین اتفاقی افتاد، به این می گوییم « انقلاب »؛ یعنی زیر و رو شدن، دگرگون شدن، عوض شدن.
انسان دوره ای دارد که دوره جاهلیت اوست. دوره دیگری هم دارد که دوره منقلب شدن انسان است. آن هنگام که در این فکر است که چه کنم تا پیش مردم احترام بیشتری داشته باشم، مردم فقط برایش مطرح باشد، یا چه کنم تا مردم مرا خوب و پاک و صالح بدانند، این حالت شاهی انسان است. در فکر این است که از همه عزیزتر و محترم تر باشد، حتی به فکر این است که کسی بالاتر از آن نباشد. این می شود شاهی انسان، یا حالت نفسانیّت انسان.
شیطان می خواست پیش ملائکه از همه محترم تر باشد و خدا هم از همه بیشتر احترام به او بگذارد و به او بگویند عبادت تو از عبادت همه مقبول تر است. اما این برای دنیا بود، برای خدا نبود. شش هزار سال عبادت کرده بود، اما برای اینکه بگویند او از همه عابدتر و از همه بهتر است. عبادت کرده بود برای اینکه او را از همه بهتر بدانند، نه برای اینکه مطیع تر از همه به خداوند باشد. پس او اجری ندارد
منبع : مثل ها و پندها، حائری شیرازی، محی الدین
پایگاه اطلاع رسانی حوزه