سرمایه شیعه
شیعه دو سرمایه بزرگ دارد: «عاشورا، انتظار». دشمنان شیعه از این دو سرمایه، هراس عجیبی دارند و در فکر آن هستند این دو باور را از بین ببرند یا آن دو را به انحراف بکشانند.
دشمنان وقتی میخواهند جلسه ای برای خودشان بگیرند، باید چقدر پول خرج تبلیغات کنند و جمعیّتی را گرد هم جمع کنند، ولی شیعیان با یک «یاحسین» دور هم جمع میشوند و با یک استکان چای هم پذیرایی میشوند و با یک قطره اشک، باورهای خود را محکم میکنند و با ایمانی قوی تر مجلس را ترک میکنند.
شیعیان از گریه بر حسین علیه السلام روحیه میگیرند، آنان با یاد تو که مولای آنان هستی، سراسر امید میشوند و به آینده ای زیبا فکر میکنند.آری، دشمنان از عاشورا و از نام تو میهراسند، زیرا نام و یاد تو، به شیعیان امید میدهد و افکار آنان را شکوفا میسازد.
تا زمانی که یاد تو در جامعه زنده باشد، دشمنان نمی توانند به اهداف خود برسند، آنان تلاش زیادی میکنند جوانان را به سوی خود بکشانند، امّا وقتی عاشورا فرا میرسد، جوان شیعه برای حسین علیه السلام اشک میریزد، او بر سر و سینه میزند و برای ظهور تو دعا میکند، اینجاست که او بار دیگر به اصل خود باز میگردد، از گذشته درس میگیرد، تاریخ را در جلو چشم خود میبیند، او گریه میکند.
گریه جوان شیعه در روز عاشورا چه معنا و پیامی دارد؟ او مصیبت جدا شدن از امام را درک کرده است.او مردم کوفه را نکوهش میکند که چرا امام خود را تنها گذاشتند و سپس به این نتیجه میرسد که نباید تو را تنها بگذارد، شاید او این سخن را به زبان نیاورد، امّا معنای آن را با تمام وجود حس میکند.
او از کربلا به انتظار میرسد، او با اشک چشم خود، فریاد اعتراض برمی آورد که نباید امام زمان را تنها گذاشت، او با اشک، باورهای خود را آبیاری میکند.
اینجاست که وظیفه اهل سخن سنگین میشود، کسانی که برای مردم سخنرانی میکنند، باید بیشتر درباره پیام اصلی عاشورا سخن بگویند، اهل قلم باید بیشتر درباره آن بنویسند، هر جا که مجلس عزای امام حسین علیه السلام برگزار میشود، باید بیشتر از تو سخن گفت، باید این پیامی که در قلبهای همه است به زبان آید، آشکار شود تا همه یک صدا و یک زبان برای ظهور تو دعا کنند.
* * *
در اینجا میخواهم خاطره ای را نقل کنم. سی سال از آن زمانی که من وارد حوزه علمیّه شدم، میگذرد.جوانی خود را صرف تحصیل علوم دینی نمودم.
اگر کسی از من میپرسید چرا وارد حوزه علمیه شدی، به او میگفتم:
«می خواهم نوکری امام عصر را بنمایم».
سالها گذشت، من همچنان درس میخواندم، با علوم مختلف اسلامی آشنا شدم و در بعضی از آن ها، کتاب به زبان عربی نوشتم.
روزی از روزها به دیدار بزرگی رفتم. به او گفتم: چگونه بفهمم در خواب غفلت هستم یا نه؟ او به من نگاهی کرد و گفت: «اگر برای امام زمان خود کاری میکنی، سخنی میگویی، قدمی برمی داری، کتابی مینویسی، اگر به ظهور او، کمک میکنی بدان که بیداری، ولی اگر این طور نیستی بدان که در خواب غفلتی هر چند علم فراوان داشته باشی».
آن روز، سخن او مرا به فکر فرو برد، در آن سکوت، خیلی با خودم سخن گفتم، من خود را سرباز تو میدانستم، ولی چقدر به یاد تو بودم؟ چقدر رنگ و بوی تو را داشتم! مدال نوکری تو را به گردن انداخته ام، مردم مرا به این عنوان میبینند، امّا من چقدر از تو سخن میگویم؟ چقدر دلهای مردم را به تو پیوند میزنم؟ من چه خدمتی به نام و یاد تو کرده ام؟ آیا تسلّط بر علوم اسلامی، همه وظیفه من بود؟ مگر اساس دین، محبّت و ولایت تو نیست، من چقدر برای این اساس دین، تلاش کرده ام؟ وجود من در جامعه، چقدر یادآور مولای من است؟
آن روز، این سؤلات من، بی جواب ماند، جواب آن سؤلات مهم نبود، مهم این بود که آن سؤلات، مسیر زندگی مرا عوض کرد.
آن روز، من شرمنده تو شدم. تلاش کردم قدمی هر چند کوچک در راه تو بردارم.
تو هر روز، منتظر یاری شیعیانت هستی، میدانی چه کسی با اخلاص از تو سخن میگوید.
اگر عملی با اخلاص همراه نباشد، باعث خشنودی تو نمی شود. از تو میخواهم به من کمک کنی تا کارهایم با اخلاص همراه شود.
مهدی خدامیان ارانی