روز شمار غدیر
فضائل امیرالمومنین تا عید ولایت
استوری روزشمار غدیر
2 روز مانده تا عید بزرگ غدیر خم
روایت شده که جماعتی از سرزمین روم وارد شهر مدینه شدند و در میانشان مرد دانشمندی از راهبهای نصاری بود، و در آن وقت حکومت مسلمین به دست أبو بکر بود، راهب با شتر خود که بار آن طلا و نقره بود به سوی مسجد مدینه که أبو بکر با جماعتی از مهاجر و انصار در آنجا بودند رفت.
راهب پس از عرض احترام و اظهار محبّت گفت: کدام یک از شما جانشین پیامبرتان و امین دین شما است؟.
حاضرین به جانب أبو بکر اشاره نمودند.
راهب گفت: ای شیخ نام شما چیست؟ گفت: نام من عتیق است. راهب پرسید: نام دیگرت چیست؟ گفت: صدّیق. راهب گفت: نام دیگر شما چه می باشد؟ گفت: جز اینها نام دیگری برای خود نمی دانم.
راهب گفت: شما آن فردی نیستی که در پی او می باشم.
أبو بکر گفت: حاجت و مقصود تو چیست؟ راهب گفت: من از سرزمین روم با این شتر و بار طلا و نقره اش بدینجا آمده ام تا از امین این امّت مسأله ای را بپرسم، که در صورت پاسخ به آن مسلمان می شوم و مطیع فرمان او خواهم شد و این همه طلا و نقره را میان شما پخش خواهم کرد، و در صورت عجز از پاسخ از همان راهی که آمده ام برگشته و اسلام را قبول نکنم.
أبو بکر گفت: آن مسائلی که منظور داری بپرس؟
راهب گفت: بخدا سوگند هیچ سخنی نگویم تا شما مرا از هر تعرّضی امان دهی!.
أبو بکر گفت: تو در امانی، و هیچ مشکلی نخواهی داشت، آنچه می خواهی بگو؟
راهب گفت: مرا خبر دهید از آن چیزی که برای خدا نبوده و خدا آن را ندارد و آنچه از خدا نباشد و آنچه که خداوند آن را نداند؟.
أبو بکر متحیر شده و هیچ جوابی نداد، و پس از اینکه زمانی ساکت ماند دستور داد عمر را حاضر کنند، و چون او حاضر شده و پهلویش نشست أبو بکر به راهب گفت:
از این شخص بپرس. پس راهب رو به عمر کرده و سؤال خود را تکرار کرد و او نیز از پاسخ به آن عاجز ماند.
سپس عثمان وارد مسجد شد و همان مذاکره سابق میان او و راهب نیز انجام شد ولی عثمان نیز از جواب به آن سؤال فرومانده و ساکت شد.
پس راهب با خود گفت: اینان شیوخ بزرگواری هستند، ولی افسوس که به خود مغرور بوده و متکبّرند، سپس برخاست تا از مسجد خارج شود.
أبو بکر گفت: ای دشمن خدا اگر وفای به عهد نبود زمین را از خونت رنگین می ساختم.
در اینجا سلمان فارسی رضی اللَّه عنه برخاسته و به خدمت حضرت أمیر علیه السّلام رسیده- و او با دو فرزندش حسن و حسین در وسط خانه نشسته بود- و آن حضرت را از جریان مسجد باخبر ساخت.
حضرت أمیر علیه السّلام با شنیدن جریان برخاسته و رهسپار مسجد شد و حسن و حسین علیهما السّلام نیز به دنبال پدرشان آمدند، تا حضرت أمیر علیه السّلام به مسجد وارد شد جماعت حاضر با تکبیر و حمد الهی خوشحال و مسرور گشته و در برابر آن جناب همگی برخاسته، و او را جا دادند. پس أبو بکر راهب را خطاب کرده و گفت: کسی را که تو می خواستی حاضر شد، آنچه می خواهی از او بپرس!.
راهب نیز روی به جانب آن حضرت نموده و گفت: ای جوان نامت چیست؟
فرمود: اسم من نزد یهود «الیا» و نزد نصاری «ایلیا» و نزد پدرم «علی» و نزد مادرم «حیدره» می باشد.
راهب گفت: مقام و نسبت تو از پیامبر اسلام چیست؟
فرمود: من پسر عمو و داماد و همچون برادر پیغمبر هستم.
راهب گفت: به خدای عیسی قسم که تو مطلوب من هستی، به من خبر بده از آنچه خدا را نیست و آنچه از خدا نیست و آنچه خدا آن را نداند؟
فرمود: با فرد خبیر و آگاهی روبرو شدی، امّا اینکه گفتی «آنچه خدا را نیست» همان زوج و فرزند است که خدا را عیال و فرزندی نباشد.
و اینکه گفتی «آنچه از خدا نیست» عبارت است از ظلم که خداوند در حقّ هیچ کس ظلم روا ندارد. و اینکه گفتی: «آنچه خدا آن را نداند»، خداوند برای خود هیچ شریکی را نمی شناسد.
راهب برخاسته و کمربند (نشان مذهبی) خود را باز کرد، و پیشانی آن حضرت را بوسیده و گفت: من شهادت می دهم که خداوند شریکی نداشته و تنها است و شهادت می دهم که محمّد از جانب خدا به مقام نبوّت مبعوث گشته است و شهادت می دهم که تو خلیفه و وصی پیغمبر و امین امّت اسلامی و معدن دین و حکمت و سرچشمه علم و برهان هستی!. من نام تو را در تورات به عنوان «الیا» و در انجیل به عنوان «ایلیا» و در قرآن به عنوان «علی» و در کتابهای گذشته به عنوان «حیدره» خوانده ام و من روی اطّلاعات خودم معتقدم که تو وصی پیغمبری، و أمیر این حکومت، و از همه به این مکان سزاوارتری، پس جریان امور تو با این قوم چیست؟
أمیر المؤمنین علیه السّلام جواب مختصری از سخن راهب داد و راهب برخاسته و اموال خود را تسلیم آن حضرت نمود. و آن جناب علیه السّلام نیز همان لحظه تمام آن طلا و نقره را به فقرا و نیازمندان مدینه تقسیم و از مسجد بیرون رفت. و راهب؛ مسلمان به شهر خود بازگشت.
خبرگزاری حوزه