روحانیت، حوزه یا سنگر؟!
امروز می خواهم به دور از هر سنگینی و تکلفی بنویسم. مانند کسانی که به دور از هر سنگینی و تکلفی آمدند و در حالی رفتند که زمین از بزرگی رحمت قدم هایشان سنگین شد.
در فکر آن بودم که بنویستم تحت عنوان روحانیت، از حوزه تا سنگر! اکنون که با تو سخن می گویم قلم به دست گرفته ام برای نوشتن آن ولی…سردرگمم.
حوزه ای که این روحانیون در آن قدمِ برکت می گذارند خودش سنگری است که مجاهدت شبانه روزی را بر طلبه و حتی خدمه ی آن لازم می کند و سنگری که طلبه رزمنده در آن بجای عبا لباس خاکی رنگ رزم می پوشد، حوزه ای ست سراسر علمیه! مگر می توان این دو را از هم جدا کرد؟ حوزه را از سنگر و سنگر را از حوزه و هر دو را هر آن از قلب یک روحانی!! روحانی وقتی روحانی شد، روح را بر جسم تقدم داد. این یعنی گام گذاشتن در وادی دعوت و جهاد و مقاومت، آن هم از روی علم و حکمت و بصیرت
” قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي” « یوسف۱۰۸»
بگو اين است راه من كه من و هر كسی که پیروى ام كرد، با بصیرت به سوى خدا دعوت مى كنيم.
حقیقتا بصیرت می خواهد برای اینکه بدانی باید با فرعونی سرکش کلامی نرم داشته باشی
(” فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا"« طه ۴۴» و با او سخنى نرم گوييد) و یا اینکه شدت و غلظت بگیری بر دیگری
( “يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ” «توبه۷۳» اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير)
به تحقیق که راست گفت نبی مان محمد صلی الله علیه و آله که هرگاه خداوند برای بنده ای اراده ی خیر کند، او را در دین فقیه می گرداند. بدایة المجتهد (ج ۱/ص ۲) /روى البخاري (۷۱).
و ما چقدر خوش به حالمان است که همواره خیرات این اخیار دم دستمان بوده و چقدر بد به حالمان است از اینکه قدر خیرات این اخیار را ندانسته ایم آنطور که باید! اخیاری که همیشه علم و عمل را به هم آمیخته و در سنگر حوزه و حوزه ی سنگر خطبه ی شهامت و شهادت را نه فقط اینکه گفته باشند بلکه پیش قدمِ همه عمل نیز کرده اند.
“سلام بر حماسهسازان همیشه جاوید روحانیت که رساله علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکّب خون نوشتهاند و بر منبر هدایت و وعظ و خطابه ناس از شمع حیاتشان گوهر شب چراغ ساخته اند". حضرت امام خمینی (قدس سره).
به قلم شمسی حکیم زاده/کانال اجلاس روحانیت کنگره ملی بزرگداشت 12000شهید آذربایجان غربی
مناجات با امام زمان
جــانــا بـه جعــد مـوي تـو ، بر طـرّه شـب بــوي تو ، و ان حلقـه گيسـوي تــو
وان تيـغ زن ابــروي تــو، وان نرگــس جـــادوي تــو ، از خــود بــده مــا را خــبـر
اي يار غائب از نظر!
جــانا به شــكــر خــانهات، وان گـــردش پيمــــانهات، وان نـرگـس مستانه ات
وان خــط و خــال و دانــهات، وان چشــم پر افســانهات، بر مـا شبي بنما گذر
اي يار غائب از نظر!
اي عشق جالينوس من، اي آخرين ققنوس من، هر شب شوي فانوس من
مـــن مــــيدهــــم ســـر بر رهــــت، تـــا بـــر مــــن آيـــي پــــر ســـــمــــــت
اي يار غائب از نظر!
هــــر شــب ز شــوق روي او، مدهـوش رنگ و بـوي او، مست كف مينوي او
افـتــادهام در كـوي او، ســر مينـهــم بـر جــوي او ، تــا يــار مــن آيـــد بـه در
اي يار غائب از نظر!
خاطره گل شقایق و پیدا شدن شهید
ماموریتی به گروه ما واگذار شده بود. قرار بود یک منطقه را توی خاک دشمن بررسی کنیم تا اگر پیکر شهیدی از دوران جنگ باقی مانده ، از خاک دشمن بیرون بیاوریم .
رفتیم منطقه، مشغول کنکاش و جستجو و تفحص شدیم. همه تلاشمان را می کردیم.
افسوس که هر چه بیشتر می گشتیم ، کمتر به نتیجه می رسیدیم. کم کم آثار خستگی و یاس در چهره بچه ها پیدا می شد.
آن روز، روز ولادت امام زمان بود. با اینکه تقریبا نا امید شده بودیم، اما به امام زمان متوسل شدیم. از آقا کمک خواستیم و به ایشان متوسل شدیم.
نزدیک ظهر بود. در قسمتی از آن بیابان خشک و برهوت، شقایقی نظرم را جلب کرد. برایم جالب بود. رفتم که شقایق را از ریشه در بیاورم. متوجه چیزی در زیر خاک شدم. خاک ها را کنار زدم. دیدم ریشه شقایق از جمجمه یک شهید روییده.
خوشحال شدم. آن عیدی ای بود که روز تولد آقا از خودشان گرفته بودیم.
پیدا شدن جنازه این شهید روز ولادت آقا باعث شد که آن منطقه مورد توجه بیشتری قرار بگیرد. و جنازه های مطهر دیگری از آن منطقه پیدا شد.
جالب اینجااینا بود که بعد از تحقیقات برای شناسایی شهدا، معلوم شد که نام شهیدی که شقایق در جمجمه اش روییده بود، شهید مهدی منتظر القائم بودبود.
معراج الشهدا
یاد یاران یاد باد
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند،امّا حقیقت آن است که زمان،ما را با خود برده است و شهدا مانده اند…
یاد یاران یاد باد
داستان شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام )
فکر پلید
-در قبال کشتن او چه چیزی به من می رسد.
-ازدواج با یزید ،مبلغ هنگفتی پول ویک عمر خوشبختی .
لبخندی که حاکی از رضایت بود ،بر گوشه لب (جعده) جای گرفت ،گفت:باشد،قبول است .ظرف را به من بده واز اینجا دور شو ؛نباید کسی تو را ببیند.
-بگیر این ظرف،این هم مبلغی به عنوان پیش پرداخت .من رفتم؛باقی کارها با تو.زن ظرف وپول ها را گرفت ودر رابست.مدتی پشت در نشست وسپس آنهارا در جای امنی مخفی کرد ویک بار دیگر توطئه قتل شوهرش را در ذهنش مرور کرد.
فکر پولدار شدن وازدواج با پسر فرمانروای شام ،لحظه ای از خاطرش محو نمی شد.گوشه ای نشسته بود ودر رویای خود غرق بود.
دیگر چیزی به آمدن شوهرش نمانده بود.صدای قلب خودش را می شنید وآرام وقرار نداشت .مرد آنروز روزه مستحبی گرفته بود.گرمای هوای مدینه از یک سو ،تشنگی وگرسنگی نیز از سوی دیگر رمقی برایش نگذاشته بود. آرام آرام به طرف خانه اش حرکت می کرد.
روزهای آخر ماه صفر بود وپنجاه سال از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه می گذشت .اکنون نه پیامبر گرامی اسلام (ص) در این دنیا بود ،نه پدرش علی (ع) ونه مادرش فاطمه (س) .تنها خاطرات مظلومیت ها وخون دل خوردن هایشان باقی بود.رنج هایی که در راه بالندگی وریشه دواندن اسلام متحمل شده بود؛فراموش نشدنی می نمود.
اندک اندک غروب می شد.خورشید در نبرد با سیاهی شب عقب نشینی می کردوجای خود را به سیاهی وظلمت شب می داد .به خانه رسید.وضو گرفتونمازش راخواند .در حال نماز از خوف خدا وقیامت وروز جزا می لرزید. می دانست در بابر چه آفریدگار بزرگی ایستاده وچه می گوید وسر تعظیم برآستان چه خالق بی همتایی می ساید.نماز را تمام کرد وبه همسرش گفت :افطار مرا بیاور!
جعده مراقب بود تا ظرف شیر نریزد وزحماتش به هدر نرود ؛ظرف شیری که داخلش کمی عسل ریخته بود ومقدار زیادی زهر ؛زهری بسیار کشنده که معاویه با قیمت گزافی از روم خریده بود وبا وعده های شیرین وآن همه سکه به امام حسن (ع) فرستاده بود.
جعده در حالی که از ته دل خوشحال بود ،شربت شیر را سر سفره گذاشت .امام مجتبی (ع) بسم الله گفت وکاسه شیر را به لب هایش نزدیک کرد.تشنه بود.چند جرعه نوشید، اما ناگهان کاسه شیر را از لب هایش جدا کرد. سوزش عجیبی درمعده اش احساس کرد وفهمید شربت مسموم بوده است.
خدا را شکر کرد که هجران پایان یافت وبه دیدار جدش رسول خدا(ص) وپدر ومادر بزرگوارش نائل خواهد شد.سپس نگاهی به جعده کرد وفرمود:خداوند تو را بکشد که باعث کشته شدن من شدی .به خدا قسم کسی بهتر از من نخواهی رفت وبه آرزوهایت نخواهی رسید.بدان که خدا تو وتحریک کننده ات را ذلیل وخوار خواهد کرد.
پس از دوروز امام حسن (ع) بر اثر سم کشنده شهید شدوبعد از چهل وهفت سال زندگی باآن همه تلاش ورنج به دیدار حق شتافت.
جعده نیز همانگونه که امام فرموده بود،تاآخر عمر ذلیل وخوار بود ومعاویه هم هیچ گاه به وعده های شیرینش عمل نکرد.