خدا امانتیاش را پس گرفت
حوزه علمیه الزهراء سلام الله علیها مهمان مادر شهیدان خالقی پور بود خاطراتی از شهیدان خالقی پور به روایت مادر را در ادامه مرور خواهیم کرد:
خدا امانتیاش را پس گرفت
دوست داود پلاک بدون زنجیر پسرم را آورده بود که وقتی پرسیدم چرا زنجیر ندارد؟ جواب داد گردنش شیمیایی شده و ورم کرده بود و فقط پلاک مانده بود که قیچی کردم و آوردم.
شب عید بود و میدانستم که پنج ماه است، پدر و پسر همدیگر را ندیدهاند به همین خاطر گفتم، پسرم را دفن نکنید تا حاجی بیاید، هیچکس جرأت گفتن خبر شهادت داود را به حاجی نداشت،
خودم گوشی را گرفتم و گفتم، خسته نباشی رزمنده!
خدا امانتی که داده بود را گرفت،
حاجی گفت: واضحتر بگو چه اتفاقی افتاده است، گفتم: داود شهید شده است.
چند لحظه مکث کرد و گفت: انالله و اناالیه راجعون، میدانست چقدر داود را دوست دارم و به او وابسته هستم، سریع گفت: خانم مراقب رفتارت باش، ناراحتی نکنیها،
گفتم نه، دوباره
حاج آقا گفت: بسیار خب، من میروم حرم حضرت زینب (س) برای تو از خدا صبر میخواهم.
مراسم تشییع داود در پنجم فروردین سال ۶۳ برگزار شد و با شروع عملیات خیبر حاجی دوباره عازم جبهه شد، البته حاجی در کردستان بود و بچهها در جنوب.
مدت زمان زیادی بین زمان مجروحیت و شهادت علیرضا طول نکشید، سال ۱۳۶۷ بود که علیرضا و رسول در سنین (۱۹ و ۱۶) سالگی در شب عید قربان در منطقه شلمچه در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند.
زمانی که این دو فرزندم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی میشود، اما غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم،
زمانی که پیکر فرزندانم را دم در خانه آوردند، کنار آنها ایستادم و خطاب به امام خمینی گفتم: «اماما سرت سلامت، دو تا از این بچههای ناقابلم به اولین پسرم پیوستند، ولی هنوز کار ما تمام نشده است»، هنوز پدرشان است، حتی اگر پدرشان هم شهید شود، من امیرحسین دو سالهام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد.
اگر او هم نباشد، خودم کمر همت را میبندم و چادر به سر، در همه جهات و جبههها برای پایداری و ایستادگی کشورمان میجنگم.
امروز هم چیزی تغییر نکرده است و هنوز هم پشت سر امام خامنهای هستیم و پیرو ایشان و تا آخرین لحظه یعنی ظهور امام زمان (عج) با صلابت ایستادگی کرده و خواهیم جنگید.
تا زمانی که خدا باشد، تنها نیستم، من در این ۳۵ سال با خاطرات آنها زنده هستم و نفس میکشم و احساس میکنم آنها هم کنار من نفس میکشند.
حرف آخر
حرف آخر اینکه، همه باید قدردان خون شهدا باشیم، ما جوان دادهایم، شهید دادهایم، شهدایی که آنها هم مثل همه برای پدر و مادرشان عزیز بودند، اما از جانشان گذشتند.
مگر از جان گذشتن راحت است، همه جان خود را دوست دارند، اما شهدا جانشان را فدا کردند، سن زیادی هم نداشتند، اما این کار را کردند، چون هدف داشتند و هدفشان این بود که بقیه راحت زندگی کنند، پس ما هم باید طوری زندگی کنیم، طوری عمل کنیم و راه شهدا را ادامه دهیم که آنها هم در آن دنیا راحت باشند و امیدواریم که ادامه این راه شهدا به ظهور آقا امام زمان (عج) منتهی شود
حضور در پای صندوق های رٵی ادامه راه شهداست……