تولد خورشید
چراغ ها را خاموش کنید. چراغ های تمام خاک را خاموش کنید و شمع ها را روشن… شمع های تولد… شمع های شب قدر… شمع های جشن میلادی غریبانه.
شمع هم اگر نبود اشک که هست. اشک ها، چراغانی امشبند در کوچه پس کوچه های زمین؛ اشک های شوق… اشک های انتظار. اشک های دل تنگی… اشک ها را بیاورید و دور هم بنشانید.
اشک ها را پنهان نکنید؛ حاشا نکنید. امشب، شب بزم اشک هاست. کوچه های آب و جارو شده. درهای بازِ به شوق آمدن. گل های دسته دسته در کوی و برزن چیده شده. امشب مگر جشن میلاد زمین است که تمام خاک را گل آذین کرده اید؟…
امشب، شبی ا ست که زمان را دو نیمه کرده است. نیمی پیش از امشب و نیمی پس از آن… در تقویم ها امشب نقطه عطف زمان است. امشب، شب تولد انتظار است.
هیچ دلی تکلیف خویش را با امشب نمی داند. هیچ چشم عاشقی نمی داند این بزم را چگونه به سر برد؟… هدیه های میلاد را کجا ببریم، برای رساندن به دست صاحب این جشن؟ شاد باشمان را پیش روی که زانو بزنیم و تبریک بگوییم؟ نقل های سرورمان را بر سر که بپاشیم؟