بيت المال
14 بهمن 1398
صبح روز قبل برای شرکت در راهپيمايي از خانه بیرون رفته بود. دلهره داشتم و از پسرم بیاطلاع بودم. فکر کردم براي او مشکلي پیش آمده؛ با خودم گفتم:
- «شاید زخمی شده؟ شاید ساواک رضا را گرفته… شاید ….»
شب را با هزار فکر و خیال به صبح رساندم. بالاخره برگشت، علت تأخيرش را پرسيدم؛ او گفت:
- «بابا! تمام شب مشغول نگهباني بودم.»
متعجب گفتم:
- «نگهباني از چه؟»
جواب داد:
- «از اجناس فروشگاه ارتش که به آتش کشيده شده بود مراقبت میکردم تا انبار بيتالمال را غارت نکنند.»
خوشحال شدم که رضا آن قدر به بیتالمال اهمیت میداد.
خاطرهای از شهید رضا لیاقت
راوی: محمد لیاقت، پدر شهید