منم سربازت میشم....
جشن بزرگ غـــدیـــر خم
روز تكمیل دین و اتمام نعمت
جشن بزرگ غدیر به همت طلاب پایه چهارم
با سخنرانی حجت الاسلام میرزاجانی
و مولود خوانی و اجرای سرود و مسابقه و اهدای مدرک سطح ۲ تعدادی از طلاب عزیز
پشت صحنه ها و پذیرایی های جشن غدیر و پخت آش رشته
آزمون ورودی سطح ۳ و سطح ۴
بازپذیری سطح ۲
حوزه های علمیه خواهران استان آذربایجان غربی
با رعایت کامل پروتکلهای بهداشتی
همزمان با سراسر کشور
با حضور ۷۰ نفر از داوطلبان در رشته های مختلف
در سالن اجتماعات حوزه علمیه الزهراء “س” ارومیه برگزار شد.
اهدای جایزه به عزیزان شرکتکننده دربرنامه
و اهدای جایزه ویژه مخصوص دختران رای اولی
سالن اجتماعات حوزه علمیه الزهـۜــــرا
مراسم ولادت حضرت فاطمه معصومـۜـه
در حوزهعلمیهالزهــۜـــراارومیه
جشـــــن تکلیف سیاســـــی
مختص دختـــــࢪان ࢪأی اولـــــی
همراه با برنامه های متنوع و جذاب
سخنرانی اساتید
مولود خوانی
مسابقه
اهدای جایزه به عزیزان شرکت کننده در برنامه
سالن اجتماعات حوزه علمیه الزهـۜــــرا
حوزه علمیه الزهراء سلام الله علیها مهمان مادر شهیدان خالقی پور بود خاطراتی از شهیدان خالقی پور به روایت مادر را در ادامه مرور خواهیم کرد:
خدا امانتیاش را پس گرفت
دوست داود پلاک بدون زنجیر پسرم را آورده بود که وقتی پرسیدم چرا زنجیر ندارد؟ جواب داد گردنش شیمیایی شده و ورم کرده بود و فقط پلاک مانده بود که قیچی کردم و آوردم.
شب عید بود و میدانستم که پنج ماه است، پدر و پسر همدیگر را ندیدهاند به همین خاطر گفتم، پسرم را دفن نکنید تا حاجی بیاید، هیچکس جرأت گفتن خبر شهادت داود را به حاجی نداشت،
خودم گوشی را گرفتم و گفتم، خسته نباشی رزمنده!
خدا امانتی که داده بود را گرفت،
حاجی گفت: واضحتر بگو چه اتفاقی افتاده است، گفتم: داود شهید شده است.
چند لحظه مکث کرد و گفت: انالله و اناالیه راجعون، میدانست چقدر داود را دوست دارم و به او وابسته هستم، سریع گفت: خانم مراقب رفتارت باش، ناراحتی نکنیها،
گفتم نه، دوباره
حاج آقا گفت: بسیار خب، من میروم حرم حضرت زینب (س) برای تو از خدا صبر میخواهم.
مراسم تشییع داود در پنجم فروردین سال ۶۳ برگزار شد و با شروع عملیات خیبر حاجی دوباره عازم جبهه شد، البته حاجی در کردستان بود و بچهها در جنوب.
مدت زمان زیادی بین زمان مجروحیت و شهادت علیرضا طول نکشید، سال ۱۳۶۷ بود که علیرضا و رسول در سنین (۱۹ و ۱۶) سالگی در شب عید قربان در منطقه شلمچه در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند.
زمانی که این دو فرزندم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی میشود، اما غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم،
زمانی که پیکر فرزندانم را دم در خانه آوردند، کنار آنها ایستادم و خطاب به امام خمینی گفتم: «اماما سرت سلامت، دو تا از این بچههای ناقابلم به اولین پسرم پیوستند، ولی هنوز کار ما تمام نشده است»، هنوز پدرشان است، حتی اگر پدرشان هم شهید شود، من امیرحسین دو سالهام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد.