منم سربازت میشم....
برای لبخندت می نویسم….
لبخندی که حتی برای لحظه ای شیرین کرد خاطر ما را….
خاطر آشفته و دل پر درد ما را….
گلم….
نفس مادر…..
باغچه احساس پدر….
برای لبخندت می نویسم….
نمی دانم در ان قوطی جادویی چه داری ؟
شاید از تمام خاطرات زندگی 5 ، 6 ساله ات همین برایت مانده باشد
که اینچنین محکم در آغوشت گرفته ای آن را
شاید هم بوی مادرت را بدهد ..
که ظهر ها در کنار پختن غذای گرم برای تو
به نوایی آرامش بخش گوش می داد…….
فدای لبخندت……..
شاید یادگار پدرت می باشد…….. ..
و شاید …….!
هم جای پدرت باشد…و هم مادرت!!
فدای لبخندت…….
دلم را آب کرده ای با آن حس شیرینی که با گرفتن آن جعبه کوچک گرفتی……
برای لحظه ای یادم رفت صدای ناله های شبانه را………
برای لحظه ای یادم رفت صدای زوزه گرگان گرسنه را………
فدای لبخندت…..
خواهری داری که شبها برایت لالایی بخواند؟!
عزیز دلبندم…
برادرت هست برایت عروسک پارچه ای بخرد؟!!!
آخ… کودک آذربایجان…..
بگو پدرت زنده است تا شبها از شوق دیدارش تو بیدار بمانی
و او هم زودتر به خانه برگردد؟!!!! بگو که زنده است!!!!!
آخ…. کودک آذربایجان…..
خدا کند که جوابت آری باشد……..
بگو که مادرت زنده است تا برایت از آن ماکارانی های خوشمزه بپزد…
از همانهایی که بعد از خوردنش تمام دور لبت قرمز می شد
و مادرت با گوشه چادرش لبان قرمزت را پاک می کرد
و می گفت:
مادر فدایت شود!!!!
کودکم…
بگو که دعای مادر اجابت نشده است…..
بگو!
بگو که مادر فدایت نشده است!!!!!!!!!!!!!!
کودک آذربایجان……..
برای لبخندت می نویسم…..
سرت سلامت باد
و لبخندت همیشه شیرین
که بی تاب کرده است دل هر انسانی را ، آن لبخند معصومانه ات……
آخ ….کودک آذربایجان!
به روایت افسانهها روزی شیطان همه جا جار زد كه قصد دارد از كار خود دست بكشد ووسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
او ابزارهای خود را به شكل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی،شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود.ولی در میان آنها یكی كه بسیار كهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.
كسی از او پرسید: این وسیله چیست؟
شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگیست
آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند، فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه كنم و كاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم كسی را به احساس نومیدی،دلسردی و اندوه وا دارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم بكنم..
من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به كار بردهام. به همین دلیل این قدر
كهنه است.
آخرين مناجات حسين بن على (علیه السلام ) در کربلا
متن سخن :
«اَللّهُمَّ مُتَعالىَ الْمَكانِ عَظِيمَ الْجَبَرُوتِ شَدِيدَ الِْمحالِ عَنِّى غَنِىُّ
عَنِ الْخَلائِقِ عَرِيضُ الْكِبْرِياءِ قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ
قَرِيبٌ الرَّحْمَةِ صادِقُ الْوَعْدِ سابِغُ النِّعْمَةِ حَسَنُ الْبَلاءِ
قَرِيبٌ اِذا دُعيتَ مُحِيطٌ بِما خَلَقْتَ
قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ اِلَيْكَ قادِرٌ على ما اَرَدْتَ
تُدْرِكُ ما طَلَبْتَ شَكُورٌ اِذا شُكرْتَ ذَكُورٌ اِذا ذُكِرْتَ
اَدْعُوكَ مُحْتاجاً وَاَرْغَبُ اِلَيْكَ فَقِيراً وَاَفْزعُ اِلَيْكَ
خائِفاً وَاَبْكِى مَكْرُوباً وَاَسْتَعِينُ بِكَ ضَعِيفاً
وَاَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ كافِياً اَللّهُمَّ احْكُمْ بَيْنَنا وَبَيْنَ قَومنا
فَاِنَّهُمْ غَرُّونا وَخَذَلُونا وَغَدَرُوا بِنا وَقَتَلُونا
وَنَحْنُ عِتْرَةُ نَبِيِّكَ وَوُلْدُ حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله الَّذِى اصْطَفَيْتَهُ
بِالرِّسالَةِ وَاءتْمَنْتَهُ الْوَحْىِ عَلَى
فَاجْعَلْ لَنا مِنْ اَمْرِنا فَرَجاً وَمَخْرَجاً يا اَرْحَمَ الراحِمينَ.
…صَبْراً عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا اِلهَ سِواكَ
يا غِياثَالْمُسْتَغيثين مالِى رَبُّ سِواكَ وَلا مَعْبُودٌ غَيْركَ
صَبْراً عَلى حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ
يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ يا مُحْيِى الْمَوتى
يا قائِماً عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ اُحْكُمْ بَيْنى وَبَيْنَهُمْ
وَاَنْتَ خَيْرُالْحاكِمينَ»
ترجمه و توضيح لغات :
مُتَعال : برتر. جَبَرُوت : صيغه مبالغه است : قُدْرَتْ: تسلط. مِحال (به كسر ميم ): دقت ، تصرف ، عريض : گسترده . كِبْرِياء: عظمت و بزرگى ، سابِغ : وسيع . شَكُور: شكرگزار و يكى از اسماء خداوند است كه پاداش زياد در مقابل كم مى دهد.ذكور: يادآورنده ، بسيار ياد كننده . بَلاء: آزمايش . رَغِبَ اِلَيْه : تضرع و زارى نمود. فقير: نيازمند. فَزَعَ اِلَيْهِ: به سوى او پناه برد. كرْب : اندوه . غَرُّونا (از غَرَّ): گول زد. غَدْر: خيانت كردن . غِياث : كمك . اِسْتِغاثَة : يارى طلبيدن . نَفاد: تمام شدن .
ترجمه و توضيح :
بنابه نقل شيخ الطائفه ، شيخ طوسى در مصباح المتهجد و مرحوم سيدبن طاووس در اقبال ، حسين بن على عليهما السلام در آخرين دقايق زندگيش چشمها راباز كرد و به سوى آسمان متوجه گرديد و براى آخرين بار با پروردگار خويش ، پروردگار عالميان چنين مناجات و راز و نياز نمود(271):
«اى خدايى كه مقامت بس بلند، غضبت شديد، نيرويت بالاتر از هر نيرو، تو كه از مخلوقات خويش مستغنى هستى و در كبريا و عظمت فراگير، به آنچه بخواهى توانا، رحمتت به بندگانت نزديك ، وعده ات صادق ، نعمتت شامل ، امتحانت زيبا، به بندگانت كه تو را بخوانند نزديك هستى و بر آنچه آفريده اى احاطه دارى و هركس كه از در توبه درآيد پذيرايى ، آنچه را كه اراده كنى توانايى ، آنچه را كه بخواهى درك توانى كرد، كسى را كه شكرگزار تو باشد شكرگزارى ، ياد كننده ات را يادآورى ، من تو را خوانم كه نيازمند تواءم و به سوى تو روى آرم كه درمانده تواءم ، ترسان به پيشگاهت فزع مى كنم ، غمگين دربرابرت مى گريم ، از تو مدد مى طلبم كه ناتوانم ، خود را به تو وامى گذارم كه بسنده اى ، خدايا! در ميان ما و قوم ما داورى كن كه آنان از راه مكر و حيله وارد شدند و دست از يارى ما برداشتند وما را كه فرزندان پيامبر و حبيب تو محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيم به قتل رسانيدند، پيامبرى كه به رسالت خويش انتخاب نموده وامين و حيش قرار داده اى ، اى خدا! اى مهربانترين ! در حوادث ، بر ما گشايش و در پيشامدها، برما خلاصى عنايت كن ».
امام عليه السلام مناجات خويش را با اين جملات به پايان رسانيد:
«در مقابل قضا و قدر تو شكيبا هستم اى پروردگارى كه بجز تو خدايى نيست . اى فريادرس دادخواهان كه مرا جز تو پروردگارى و معبودى نيست . برحكم و تقدير تو صابر و شكيبا هستم . اى فريادرس آنكه فريادرسى ندارد، اى هميشه زنده اى كه پايان ندارد. اى زنده كننده مردگان . اى خدايى كه هركسى را با اعمالش مى سنجى ، در ميان من و اين مردم حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگانى».
و آنگاه كه صورت به خاك مى گذاشت ، گفت :« ِسْمِاللّه وَبِاللّه وَفِى سَبيلِاللّه وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِاللّه (272) »
زنی که شوهرش مرده بود واز او پسر بچه ای داشت دیگر ازدواج نکرد به این امید که پسرش بزرگ می شود وحامی اوخواهد بود ، اما متوجه شد که آن پسر بچه بسیارنحیف وضعیف است واز بچه های کم سن وسال تر از خودش زمین می خورد .
فهمید که بچه های دیگر پدر را بالای سرشان می بینند وبه اتکای او احساس قدرت می کنند واین بچه چون پدری بالای سرش نمی بیند این گونه رنجور ونحیف مانده است .زن برای حل مشکل نزد نقاشی رفت و به اوگفت تصویر یک پهلوان قدرتمند را بکشد وبازوبند پهلوانی را روی بازویش ترسیم کند .
تابلو را گرفت ودر اتاق نصب کرد وپرده ای روی آن کشید ، پسرش را صدا زد وگفت : می خواهی پدرت را ببینی ؟ پسر با اشتیاق گفت بلی !!!
مادر کم کم پرده را از روی آن شمایل کنار زد وبه تعریف زور وبازو وقدرت پهلوانی پدر مشغول شد هرچه عکس آن پهلوان بیشتر نمودار می شد ، استخوانهای در هم فرورفته ی پسر از هم باز می شد ودر خود احساس قدرت می کرد . وقتی تصویر کاملا از پشت پرده بیرون آمد ؛بچه چنان نیرویی گرفت که از آن پس بچه های بزرگتر از خود را هم به راحتی به زمین می زد .
…شیعه هم در دوران غیبت مثل آن بچه است که پدر را بالای سر خود نمی بیند اگر کسی پیدا شودکه بتواند در توصیف امام حق مطلب را ادا کند ، شیعه چنان زنده می شود وقدرت می گیرد که هیچکس در عالم نمی تواند برابر او بایستد.