منم سربازت میشم....
مقام معظم رهبری در بخشی از سخنان خود در سال 83 در دیدار با جوانان و دانشجویان دانشگاههای استان همدان :
«بنده زمان ریاستجمهوری در شورای عالی انقلاب فرهنگی قضیه طرح لباس ملی را مطرح کردم و گفتم بیایید یک لباس ملی درست کنیم؛ بالأخره لباس ملی ما که این کت و شلوار نیست، البته من با کت و شلوار مخالف نیستم؛ خود من هم گاهی اوقات در ارتفاعات یا جاهای دیگر ممکن است کاپشن هم بپوشم؛ ایرادی هم ندارد، اما بالأخره این لباس ملی ما نیست.
عربها، لباس ملی خودشان را دارند، هندیها، لباس ملی خودشان را دارند، اندونزیاییها لباس ملی خودشان را دارند، کشورهای گوناگون شرقی لباسهای ملی خودشان را دارند، آفریقاییها لباسهای ملی خودشان را دارند و در مجامع جهانی هر کس لباس ملی خود را دارد و افتخار هم میکنند.
ما در جایی رییسجمهوری را دیدیم که لباس ملیاش عبارت بود از دامن! مرد بزرگ، دامن پوشیده بود! پاهای او هم لخت بود! یک دامن تقریبا تا حدود زانو و هیچ احساس حقارت هم نمیکرد. با افتخارِ تمام در آن جلسه شرکت میکرد، میآمد و میرفت و مینشست. این، لباس ملی اوست؛ ایرادی هم ندارد. ممکن است بهنظر من و شما هیچ منطقی هم نداشته باشد، اما لباسِ آنهاست و آن را دوست دارند.
من و شما که ایرانی هستیم، لباسمان چیست؟ شما نمیدانید لباس ما چیست، البته من نمیگویم طرح این لباس حتما باید برگردد به لباس پانصد سال قبل؛ ابدا. من میگویم بنشینید برای خودتان یک لباس طراحی کنید.»
ایشان همچنین در سخنان دیگری همچنین در دیدار با اعضای «گروه اجتماعی» صدای جمهوری اسلامی ایران فرمودند: «ما طراح داریم، خیاط داریم، هنرمند داریم؛ بنشینند برای زنان، برای مردان، یک لباس درست کنند و آن را الگو قرار دهند؛ این کارها را میشود کرد»
خرمشهر!
نام حماسی تو را
بر یاقوت حک باید کرد
که مردان هر ایل و تبارت
تفنگ از طاقچه بر گرفتند
و خشابش را
از تیر تقاص پر ساختند
پیشانی خصم زخمی عمیق دید
خرمشهر!
هر گز از خاطر نخواهیم برد
صمیمیت سیال تو را
بوی مخملی کتفهایت را
و شرجی ات را…
اگر رودخانه ماهیان خویش را
و اگر ماه
دشت ستارگانش را
انکار کند
در توان جهان نخواهد بود
که تو را
ای ماه میهن
فراموش کند
خرمشهر!
هم از خاک پاک تو بود
که جنگاوران خورشیدی میهنم
از شانه های اروند
خدنگ نور
یه سینۀ توفان کاشتند
و شانه به شانۀ هم
آفتاب آزادی را در آغوش گرفتند
مجید زمانی اصل
خداي جهان خالقي حكيم است و هيچ موجودي را بيهوده و عبث نيافريده، چون خلق بيهدف نشانة ضعف و ناآگاهي است و اين ويژگيها نميتواند در خداوند وجود داشته باشند. او هر مخلوقي را براي هدفي حكيمانه آفريده و آن را به سوي هدفش هدايت ميكند.
وقتي به جهان و موجودات مينگريم آنها را يك مجموعة منظم و داراي نظام كه در مسيري معين رو به سوي هدفي خاص حركت ميكند ميبينيم. اين حركت حركتي به سوي كمال است، و همة موجودات به سوي كمال در حركتاند. اصولاً تمام حركتها در جهان نوعي حركت كمالي هستند بدين معني كه خداوند هر موجودي را كه آفريده، او را به كمال خاص خود رهنمون گشته است.
در تعاليم كتاب آسماني و آموزههاي معصومين(ع) چنين روايت ميشود كه:
جهان منظم و داراي هدف بوده (هدايت عامه) انسان هم موجودي هدفمند و داراي هدف خاص و براي رسيدن به اين هدف (هدايت خاص انسان) هم عقل و اختيار (به عنوان ابزاري دروني) و پيامبران و كتب آسماني (به عنوان ابزاري بيروني لازم و ضروري ميباشند.
خداوند متعال كه آفرينندة انسان است، بهترين كس براي خبر دادن از آينده و دادن برنامه براي سعادت انسان است. پيامبران را براي ابلاغ اين اخبار و برنامهها به بشر، مبعوث نموده است.
علي(ع) دليل بعثت پيامبران را چنين بيان مينمايند:
خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه متناسب با خواستههاي انسانها، رسولان خود را پي در پي اعزام كرد تا وفاداري به پيمان فطرت را از آنان باز جويند و نعمتهاي فراموش شده را به يادآورند. و با ابلاغ احكام الهي حجت را بر آنها تمام نمايند و توانمندي پنهانشده عقلها را آشكار ساخته، نشانههاي قدرت خدا را معرفي نمايند.
در ادامه خطبه مولا چنين ميفرمايند:
خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر، يا كتابي آسماني، يا برهاني قاطع و يا راهي استوار رها نساخته است.
بنابراين فلسفة ارسال رسل و انزال كتب، بيان و ترسيم راه الهي همراه با حجتها و برهانهاي قاطع و احكام روشن در هدايت انسان ميباشد.
بیا که بی تو…
بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد.
بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند.
هیچ کس حریم اطلسی ها را پاس نمی دارد و بر داغ لاله ها در هم نمی گذارد.
بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.
بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می گیرد؟
کجاست آغوش مهربانی که دل های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟
ای آبِ آب! رودخانه ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار، به سوی دریای ظهور تو شتابان اند.
قامتی به استواری کوه، دلی به بی کرانگی دریا، طراوتی به لطافت سبزینه ها، سینه ای به فراخی آسمان ها و صمیمتی به گرمی خورشید می خواهد تا بشود تو را خواند و کاروان دل ها را به منزلگاه امید کشاند.
این همه را که اندکی بیش نیست، از دل شکسته ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعای ماست.
چراغ ها را خاموش کنید. چراغ های تمام خاک را خاموش کنید و شمع ها را روشن… شمع های تولد… شمع های شب قدر… شمع های جشن میلادی غریبانه.
شمع هم اگر نبود اشک که هست. اشک ها، چراغانی امشبند در کوچه پس کوچه های زمین؛ اشک های شوق… اشک های انتظار. اشک های دل تنگی… اشک ها را بیاورید و دور هم بنشانید.
اشک ها را پنهان نکنید؛ حاشا نکنید. امشب، شب بزم اشک هاست. کوچه های آب و جارو شده. درهای بازِ به شوق آمدن. گل های دسته دسته در کوی و برزن چیده شده. امشب مگر جشن میلاد زمین است که تمام خاک را گل آذین کرده اید؟…
امشب، شبی ا ست که زمان را دو نیمه کرده است. نیمی پیش از امشب و نیمی پس از آن… در تقویم ها امشب نقطه عطف زمان است. امشب، شب تولد انتظار است.
هیچ دلی تکلیف خویش را با امشب نمی داند. هیچ چشم عاشقی نمی داند این بزم را چگونه به سر برد؟… هدیه های میلاد را کجا ببریم، برای رساندن به دست صاحب این جشن؟ شاد باشمان را پیش روی که زانو بزنیم و تبریک بگوییم؟ نقل های سرورمان را بر سر که بپاشیم؟