منم سربازت میشم....
اینجا محشر است .. مگر نه این است که در روز حشر با صدای صور اسرافیل جماعت مرده از خواب سالیان خود بر میخیزند و به سوی سرنوشت خود راهی می شوند … اینجا صور اسرافیل حسینی دمیده شده است .. آیا یاری کننده ای مرا نیست .. و ما جماعت مردگان بعد سالها این نوا را می شنویم و قدم در راهی میگذاریم که همه ی آموزه ها انجاست.. عشق انجاست.. دوستی، احسان،محبت،لبخند و البته اشکها و مویه ها نیز…
کنار این جمعیت هستیم ولی نه به مقصود کربلا.. راه به ابتدا نرسیده باید جدا شویم … به سوی حرم مولا .. سر به زیر و افکار پریشان دلم را بی تاب می کند .. من کجا هستم … به کجا می روم .. چگونه در مقابلش بایستم و … صدای دری می اید .. تق تق تق .. دق الباب می کنند .. ارام و ارامتر … با هر ضربه ای فرو میریزم … بیشتر و بیشتر … اینجا اذن دخول لازم است .. حرم علی(ع) است .. وای چه می شد اگر می شنیدم اجازه دادنش را … اجازه.. براستی اگر اجازه ندهد چه .. پاهایم می لرزد و چشمانم پر از اشک .. می گریم و می نالم .. آقا اجازه ورود می خواهم … آقا با دل سنگین آمدم .. آقا روسیاه آمدم .. آقا نکند .. هر چه هست خودت هستی و آقایت… و چه غریب آقایی که مظلومانه شهد شد و مظلومانه دفن … اهل دل باشی هنوز صدای فزت و الرب الکعبه اش شنیده می شود چرا که هنوز نامردمانی چون من زیادند و ابن ملجمها در کمین نماز صبحگاهیش … باید سلام بدهم .. السلام علیک یا ابتا … نه این است که پیامبر گفت من و علی بمانند پدر امتیم .. آری پدر جان چه خوب پدری هستی که با تمام روسیاهی و گنهکاریم دعوتم می کنی …
سر بر آستان علی نهادن معرفتی می خواهد که ما فرسنگها از ان دوریم ولی می توان سر بر دیوار حرمش گذاشت و های های گریه کرد .. همانند کودکی
که خود را از شدت ترس بر آغوش پدر می اندازد و گریه می کند … خودت هستی و مولایت .. گریه کن .. دستی نوازشگر توست .. این همان دستانی است که یتیمی و یتیمانی را نوازش می کردند .. پس گریه کن … و بعد بخوان … السلام علیک یا امین الله .. این کلمات آشنا هستند ولی در کنار حرم ارباب آشناتر .. پس هر کلمه اش می تواند سنگی باشد که شیشه غبار گرفته دلت را بشکند .. و چه خوب می شکند … السلام علیک یا امیرالمومنین … نماز می خوانم به نیت پدر و مادرم ،همسر و خواهرم و تمامی آنانی که موقع امدن بدرقه نگاهشان با بود.. رفتگانی که دستشان از دنیا کوتاه شده … می دانم که چنین نمازی آن هم از من پذیرفته شدنش سخت است .. کسی را می خواهم که پیش ارباب محبوب باشدو شفاعت و اجابت این نماز را بکند و چه کسی بهتر از ام ابیها .. فاطمه زهرا ..
یا فاطمه.. ای تمام وجود علی… هدیه ای ناقابل دارم و ان نمازی شکسته است که با دل گنهکار و غمگین از حزن و تنهایی مولایم خوانده ام .. واسطه ام شو .. بین من و ارباب تا قبولم کند … و دست شفاعتش را از من وآن جمعی که التماس دعا گویان بدرقه ام کردند نگیرد .. و مطمنم که شفاعت می شوم و دلم ارام می گیرد….
چه حزنی دارد این نجف .. حزنش از تنهایی مردی است که جماعتی در کوفه تنهایش گذاشتند … کوفه … شهر غم و تنهایی .. آیا می شود باز صدای خطبه علی را در آن شنید… باید دوباره کوله بارم را ببندم .. رلهی این شهر تا درد غربت مولا را شاید کمی و فقط قطره ای احساس کنم…
متن پیام فرمان تشکیل بسیج دانشجو و طلبه توسط حضرت امام خمینی (ره) معمار کبیر انقلاب اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
تشكیل بسیج در نظام جمهوری اسلامی ایران یقینا از بركات و الطاف جلیه خداوند تعالی بود كه بر ملت عزیز و انقلاب اسلامی ایران ارزانی شد.
در حوادث گوناگون پس از پیروزی انقلاب خصوصا جنگ ، بودند نهادها و گروههای فراوانی كه با ایثار و خلوص و فداكاری و شهادتطلبی ، كشور و انقلاب اسلامی را بیمه كردند، ولی حقیقتا اگر بخواهیم مصداق كاملی از ایثار و خلوص و فداكاری و عشق به ذات مقدس حق و اسلام را ارائه دهیم ، چه كسی سزاوارتر از بسیج و بسیجیان خواهند بود!
بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پرثمری است كه شكوفههای آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق میدهد. بسیج مدرسه عشق و مكتب شاهدان و شهیدان گمنامی است كه پیروانش بر گلدستههای رفیع آن ، اذان شهادت و رشادت سر دادهاند.
بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاك اسلامی است كه تربیتیافتگان آن ، نام و نشان در گمنامی و بینشانی گرفتهاند. بسیج لشكر مخلص خداست كه دفتر تشكل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نمودهاند.
من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه میخورم و از خدا میخواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند، چرا كه در این دنیا افتخارم این است كه خود بسیجیام .
من مجددا به همه ملت بزرگوار ایران و مسئولین عرض می كنم چه در جنگ و چه در صلح بزرگترین سادهاندیشی این است كه تصور كنیم جهانخواران خصوصا آمریكا و شوروی از ما و اسلام عزیز دست برداشتهاند؛ لحظهای نباید از كید دشمنان غافل بمانیم .
در نهاد و سرشت امریكا و شوروی كینه و دشمنی با اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله وسلم - موج میزند. باید برای شكستن امواج طوفانها و فتنهها و جلوگیری از سیل آفتها به سلاح پولادین صبر و ایمان مسلح شویم . ملتی كه در خط اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله - و مخالفت با استكبار و پولپرستی و تحجرگرایی و مقدس نمایی است، باید همه افرادش بسیجی باشند و فنون نظامی و دفاعی لازم را بدانند، چرا كه در هنگامه خطر، ملتی سربلند و جاوید است كه اكثریت آن آمادگی لازم رزمی را داشته باشد.
خلاصه كلام ، اگر بر كشوری نوای دلنشین تفكر بسیجی طنینانداز شد، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گردید؛ والا هر لحظه باید منتظر حادثه ماند. بسیج باید مثل گذشته و با قدرت و اطمینان خاطر به كار خود ادامه دهد.
امروز یكی ازضروریترین تشكلها، بسیج دانشجو و طلبه است . طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاهها باید با تمام توان خود در مراكزشان از انقلاب و اسلام دفاع كنند و فرزندان بسیجیام در این دو مركز، پاسدار اصول تغییرناپذیر “نه شرقی و نه غربی ” باشند.
خاطرات شیرین و جذاب جبهه به روایت از جاماندگان قافله ی عشق و ارادت.
شهید مهدی باکری
درد کتف، مزاحمی دائمی برای آقا مهدی باکری بود.جایی که قبلا مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود.روی این حساب نمی توانست بارهای سنگین بلند کند.
یک روز تصمیم می گیرد برای سرکشی و اطلاع از کمبودهای انبار بازدید به عمل اورد.مسئول انبار((حاج امراله))بود.
پیر مردی با لباس سفید و چهره ای گشاده.وقتی آقا مهدی به آن قسمت می رسد حاج امراله و هشت بسیجی جوان در حال خالی کردن بار کامیون بودند که تازه از راه رسیده و اذوقه آورده بود.حاج امراله که مهدی را از روی قیافه نمی شناخت وقتی می بیند ایشان در کناری ایستاده و آن ها را تماشا می کند داد می زند:جوان….چرا همینطور کناری ایستاده ای و برو برو ما را نگاه می کنی؟تا حالا ندیده ای از کامیون بار خالی کنند؟بیا بابا بیا این گونی ها را تا انبار ببر.آمده ای اینجا که کار کنی.یادت باشد.از حالا تا هر وقت که من بگویم باید با به بای این هشت نفراین بارها را خالی کنی فهمیدی؟
وآقا مهدی با معصومیتی صمیمی باسخ می دهد:"بله…جشم.”
با آن که حمل گونیهایی به آن سنگینی روی کتف مجروح بسیار مشکل بود آقا مهدی بدون اینکه حتی ناله ای کند چابک و تند گونی ها را خالی می کند.
نزدیکیهای ظهر ((طیب))برای دادن آمار به حاج امراله به انجا می آید.بعد از سلام و احوالبرسی حاج امراله می گوید:یک بسیجی بر کار امروز به ما کمک می کند نمی دانم از کدام قسمت است.می خواهم بروم و بخواهم که او را به قسمت ما منتقل کند.طیب می برسد:حاج امراله کدام بسیجی؟ و حاج امراله آقا مهدی را نشان می دهد.
طیب متعجب می شود و به سرعت به طرف آقا مهدی می دود و گونی را از روی شانه های او بر می دارد وبعد با ناراحتی به حاج امراله می گوید:هیچ می دانی این شخص کیست؟این آقا مهدی است.آقا مهدی باکری .فرمانده لشکرمان.
حاج امراله و هشت بسیجی دیگر با تعجبی بغض آلود جلو می آیند و آقا مهدی بدون اینکه بگذارد آنها حرفی بزنند صورتشان را می بوسد و می گوید: حاج امراله… من یک بسیجی ام.
یکی از کانون هایی که در وجود انسان سرچشمه کارها است تفکر و اندیشه است. فکر سالم محصول و بازده سالم و پاک دارد و فکر آلوده بازده ناسالم و آلوده خواهد داشت.
فكر آن باشد كه بگشاید رهى
راه آن باشد كه پیش آید شهى
گاهی شده است که با اینکه ذهن و فکرمان مشغول است اما چشم خود را به منظره ی زیبایی می دوزیم و از آن منظره لذت هم می بریم اما این حالت در ما زیاد به طول نمی انجامد و احساس می کنیم آشفته حالیم! مقداری که تأمل می کنیم متوجه می شویم که ذهن در حال پردازش به موضوعاتی است که دقایقی قبل درگیر آن بوده است …
این به خاطر این است که فکر و ذهن آدمی به اموری که برای او موضوعیت دارند، توجه می کنند. اگر یک مسئله ای برای ما خیلی مهم جلوه کند، درون ما به آن مشغول می شود و فکر ما در خلوت و جلوت به آن می پردازد.
با این مقدمه برویم سراغ موضوع اصلی خودمان یعنی فكر گناه:
در منابع دینی ما بابی است بر این که فكر گناه تا به مرحله عمل نرسیده، انسان را جهنمی نمی کند؛ برخلاف نیت و فكر كار نیك كه اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده شده و بابی می شود برای بهشتی شدن بندگان.
که البته این بدین معنا نیست که انسان در برابر خوراک هایی که به ذهن خود می دهد رها و آزاد بوده و مسئولیتی ندارد و می تواند هر موضوع گناه و شومی را در احاطه ی فکر خود قرار دهد، چرا که این افکار منجر به این خواهند شد که آدمی کم کم از وسط دنیای انسانیت به دیواره ها و از دیواره ها کم کم به بیرون از این دنیا هدایت شود.
فکر گناه و انجام ندادن آن مثل این است كه از هیزمی در خانه ای فقط دود متصاعد گردد و آتش نگیرد. درست است تا زمانی كه آتش شعله ور نشود، آن خانه و اتاق نمی سوزد، اما دودش خانه را سیاه و تیره می سازد و هنگامی كه این فعل به عمل منتهی می شود، دل و صاحب دل هر دو خواهند سوخت.
در روایتی حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: كسی كه بسیار درباره گناهان بیندیشد ، بزهكاری او را به خویش فرا می خواند.(غررالحكم ، ج 5 ، ص 321)
غرب زدگی و غرب پرستی تفاوتهای عمیق و بنیادینی با هم دارند. غایت غرب زده این است که از فرق سر تا ناخن پا شبیه آن مسیو و مادام و مستر و لیدی شود که در خیابان های شانزه لیزه و هارلی و هایدپارک قدم میزند. مثل آنها لباس بپوشد و با کفش روی فرش راه برود، شبیه آنان غذا بخورد و جشن بگیرد و عزاداری کند و فیلم ببیند و نام های غربی برای اولادش انتخاب کند و اگر دستش نیز در حکومت به جایی بند شد و مسئولیت امری را به عهده گرفت، برای خیابانها و هتلها و پارکها و تالارها و بقالیها و لبوفروشیها، نامهایی برگزیند که در پاریس و لندن و رم و واشنگتن برمیگزینند و «برند» به شمار میروند. بی آنکه روح گردانندگان صاحبان برندهای مک دونالد و کی اف سی خبردار باشد، برای آنها در تهران شعبه دایر میکند و به خاطر اینکه ارزش والا و مقدس کپی رایت را رعایت کرده باشد، عبارات «مش دونالد» و «کی اف سی حلال!» را جایگزین واژگان اوریجینال-اوریژینال؟- میکند. سعادت را در تشابه ظاهری میبیند و هیچ فرصتی را برای این همان شدن صورت خود، از دست نمی دهد.
«غرب پرست» اما درجه و مقام والاتری در این سیر تکامل و تقرب دارد. او به علم الیقین رسیده است که هر چه هست اوست و در مرتبه تشابه و به شکل او درآمدن و چون او شدن، هنوز «منیت» وجود دارد و باید از آن عبور کرد. این است که گام اول را در این سیر و سلوک عارفانه، فنا شدن و از خود گذشتن و تنها او را دیدن و خود و خانواده و هم کیش و هم میهن را برای او، و فقط او، فدا کردن میداند. غربی در نظر او نه فقط نژادی برتر، بلکه یگانه گونهای از انسان است که انسان است……