منم سربازت میشم....
حدیثروز
«وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا احسن الله»*
«ﺩﺭ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺳﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺠﻮﻱ ، ﻭ ﺳﻬﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻜﻦ، ﻭ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.»
امام على عليه السلام:
في قَولِ اللّه عَزَّوَجَلَّ «وَ لاَ تَنسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنيا»؛ لا تَنسَ صِحَّتَكَ وَ قُوَّتَكَ وَ فَراغَكَ وَ شَبابَكَ وَ نَشاطَكَ اَن تَطلُبَ بِهَا الخِرَةَ
درباره آیه سهم خود را از دنيا فراموش مكن؛ یعنی
سلامتى، توانايى، فرصتجوانى و شادابى ات را فراموش مكن، تا با آنها آخرت را به دست آورى.
➖➖➖➖➖
*(سوره مبارکه قصص، آيه 77)
(معانی الاخبار ص325)
رهبر انقلاب کشتار مسلمانان هند را محکوم کردند:
دولت هند در مقابل هندوهای افراطی بایستد
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی کشتار مسلمانان مظلوم هند را محکوم کردند.
ایشان ضمن اعلام این که قلب مسلمانان جهان از کشتار اخیر جریحهدار است، خواستار توقف این فجایع شدند و دولت هند را موظف دانستند تا در مقابل هندوهای افراطی و احزاب طرفدار آنها بایستد.
متن کامل موضعگیری حضرت آیتالله خامنهای که در حساب توئیتر پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامی منتشر شد به شرح زیر است:
” قلب مسلمانان جهان از کشتار مسلمانان در هند جریحه دار است. دولت هند باید در مقابل هندوهای افراطی و احزاب طرفدار آنها بایستد و با توقف کشتار مسلمانان ، از انزوای خود در جهان اسلام جلوگیری کند.”
Khamenei_ir
حكیمه - دختر حضرت موسى بن جعفر و خواهر امام رضا علیهم السلام – حكایت می كند:
وقتی زمان ولادت حضرت جواد الائمّه علیه السلام نزدیك شد، حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه السلام مرا به همراه همسرش، خیزران - مادر حضرت جواد علیه السلام - با یك نفر قابله (ماما) داخل یك اتاق قرار داد و درب اطاق را بست. وقتى نیمه شب فرا رسید، ناگهان چراغ خاموش شد و اتاق تاریك گشت ؛ و ما ناراحت و متحیّر شدیم كه در آن تاریكى، در چنین موقعیّتى حسّاس چه كنیم؟
در همین تشویش و اضطراب به سر مى بردیم كه ناگاه درد زایمان خیزران شروع شد؛ و اندكى بعد وجود مبارك و نورانى حضرت ابوجعفر، محمّد جواد علیه السلام از مادر تولّد یافت و با ظهور طلیعه نورش تمام اتاق روشن گشت.
حكیمه می گوید: به مادرش، خیزران گفتم: خداوند كریم به واسطه وجود مبارك و نورانى این نوزاد عزیز، تو را از روشنائى و نور چراغ بى نیاز گردانید.
پس چون نوزاد بر زمین قرار گرفت، نشست و نور تشعشع انوار الهى، تمام اطراف بدنش را فرا گرفت، تا آن كه صبح شد و پدر بزرگوارش حضرت ابوالحسن، علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام تشریف آورد؛ و با لبخندى نوزاد عزیز را در آغوش گرفت؛ و پس از لحظه اى او را در گهواره نهاد و به من فرمود: اى حكیمه! سعى كن كه همیشه كنارش باشى.
حكیمه در ادامه حكایت چنین می گوید: وقتی روز سوّم مولود فرا رسید، آن نوزاد عزیز چشم هاى خود را به سوى آسمان بلند نمود و بعد از آن نگاهى به سمت راست و سمت چپ كرد و سپس با زبان صریح و فصیح اظهار داشت:
«أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، وحده لا شریك له، و أنّ محمّدا عبده و رسوله».
و هنگامى كه شهادت بر یگانگى خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد رسول اللّه صلى الله علیه و آله بر زبان جارى كرد، بسیار تعجّب كردم و در حیرت قرار گرفته و با همان حالت از جاى خود برخاستم و به حضور حضرت رضا علیه السلام آمدم و گفتم: صحنه اى بسیار عجیب و شگفت آورى را دیدم!
امام علیه السلام فرمود: چه چیزى را مشاهده كرده اى؛ كه باعث شگفتى تو گشته است؟
در جواب حضرت گفتم : این نوزاد كوچك چنین و چنان گفت، و تمام جریان را برایش بازگو كردم.
همین كه امام رضا علیه السلام سخن مرا شنید، تبسّمى نمود و سپس فرمود: چیزهاى معجزه آسا و حیرت انگیز بیشترى را نیز مشاهده خواهى كرد.
مناقب ابن شهرآشوب: 4/ 394؛ الثّاقب فى المناقب: 514.
مادر شهیدان “حسین و داوود فهمیده” دارفانی را وداع گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.
نثار روحشان فاتحه ای قرائت بفرمائید
حوادث زندگیِ ما اتفاقی و تصادفی نیست، بلکه مقدراتی است که با دست تقدیر الهی رقم خورده است.
قصۀ یوسف صدیق، در نگاه ظاهری، بر اساسِ چند حادثۀ تصادفی شکل گرفته است، ولی خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید «ما بودیم که به یوسف مکنت دادیم».
“قرار گرفتنِ مسئولیتِ «خدمتِ به آستان اهل بیت(ع) و سربازی امام زمان(عج)» بر دوش اشخاص، با دستِ تقدیرِ خداوند متعال رقم میخورد و ناشی از #تصادف نیست.
خداوند متعال در قرآن کریم وقتی ماجرای #یوسف_صدیق را بیان میکند میفرماید که برادران یوسف، او را در چاه انداختند و ماجراهایی پیش آمد تا آنجا که به خانۀ یکی از بزرگان مصر راه پیدا کرد. این بزرگ مصر، وقتی یوسف را از بازار خرید، عظمت و بزرگی را در چهره او دید و به همسرش که فرزندی نداشت گفت “[وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ] أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا”
گفت بردهوار با او برخورد نکن، او شخصیت بزرگی است و روزی به کارمان میآید. و اصولاً او را به عنوان فرزند خودش انتخاب کرد و از آن جا بود که حضرت یوسف به عنوانِ فرزندخواندۀ یکی از بزرگان مصر شد، در حالی که در چند روز قبل، او یک کودک افتاده در چاه، در یک بیابان بود.
اگر یک قصهنویس بخواهد این داستان را روایت کند، همه ماجرا را بر اساس تصادفات تحلیل میکند: